نام کتاب : قانون ده برابر (چطور با عبور از محدودیتهایتان و تعیین اهداف جسورانه، بر موج موفقیت سوار شوید.)
نویسنده : گرنت کاردون
سال انتشار: 2020
کتاب قانون 10 برابر
امروزه بازار کتابهای موفقیت و انگیزشی پر از عناوین مختلفی شده که هرکدام دیدگاه خاص خود را نسبت به دستیابی به موفقیت ارائه میدهند. اما آنچه که کتاب قانون 10 برابر نوشته گرنت کاردون را از سایرین متمایز میکند، وضوح و شفافیتی است که در ارائه اصول موفقیت دارد. این کتاب بر این اصل اساسی تأکید دارد که اگر به دنبال موفقیت عظیم هستید، باید 10 برابر بیشتر از حد معمول تلاش کنید. به بیان دیگر، اگر میخواهید نتایج چشمگیری بگیرید، باید میزان فعالیت، انرژی، تعهد و پشتکار خود را به سطحی بالاتر از حد معمول برسانید.
خلاصه کتاب
اندیشمندان زیادی تلاش کردهاند تا تعریفی جامع از موفقیت ارائه دهند و جوهره این مفهوم را در قالب عباراتی گیرا و رسا بیان کنند. اما متأسفانه اغلب این تلاشها برای تعریف موفقیت، به شکست محکومشدهاند.
اگر بخواهیم به موضوع موفقیت به شکلی واقعبینانه نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که اکثر مربیان سبک زندگی، تنها به فروش ایدههایی نامطمئن و ظاهری میپردازند و با تبلیغ و شعار، افراد ناآگاه را به خود جلب میکنند. اما حقیقتاً نمیدانند که چطور باید دیگران را بهسوی کامیابی هدایت کنند.
کتابی که در دست دارید، شیوهای واقعی برای پیروزی ارائه میدهد. این کتاب که بر اساس تجربیات یکی از مربیان فروش موفق و مشهور نگاشته شده، بهطور عملی توضیح میدهد که چطور هر یک از شما میتوانید با بکار بردن قوانین ساده اما مهم، بهسوی موفقیت حرکت کنید و دستاوردهای شگفتانگیزی کسب نمایید.
در این میکرولِرن به پرسشهای زیر، پاسخ داده میشود:
- چرا باید در هنگام تصمیمگیری، کودکان را الگو و سرمشق خود قرار دهید؟
- چرا باید با تمام قوا در دریای زندگی پارو بزنید؟
- چرا نباید خود را بیشازحد درگیر جلب رضایت مشتریان و مخاطبان کنید؟
“قانون ده برابر” چیست؟
منظور از “قانون ده برابر” این است که ده برابر فعالیت کنید تا به موفقیتی تا ده برابر بیشتر از قبل دست پیدا کنید!
اگر در میان قفسههای کتابفروشیها گشتی بزنید، کتابهای بیشماری پیدا میکنید که وعده افشای اسرار یک زندگی موفق را میدهند. باوجود همه این گزینهها، بهسختی میتوان کتابی درخور و مناسب پیدا کرد. بنابراین قبل از اینکه درگیر فرمولهای مختلف کامیابی شوید، به “قانون ده برابر” توجه کنید. این روش، شیوهای قطعی برای موفقیت در همه ابعاد زندگی است.
“قانون ده برابر” بر این نکته تأکید دارد که موفقیت، همواره نیازمند تلاشی بیش از آن مقداری است که در ابتدای راه تصور میکردید. کافی است به گذشته خود نگاه کنید و ببینید که برای دستیابی به اهدافتان در هر مرحله زندگی، همیشه نیازمند تلاشی ده برابری به نسبت آنچه قبلاً فکر میکردید، بودهاید. موفقیت در زمینه کسبوکار نیز از این قانون پیروی میکند و شما زمانی به پیروزی میرسید که ده برابر بیشتر از رقیبانتان سرمایهگذاری کنید. پس اگر میخواهید محصولی را هم بفروش برسانید و تصور میکنید با ده تماس در روز در این کار موفق میشوید، پیشنهاد میکنم از همان ابتدای کار، تعداد تماسهای روزانه خود را به صد مورد برسانید.
البته تلاش مضاعف، فقط در دستیابی شما به اهداف روزمره مؤثر نیست. بلکه قانونی که ما در این کتاب به آن اشاره میکنیم به شما کمک میکند تا در همه زمینهها، به دستاوردهای بیشتر و بیشتری برسید.
تعیین اهداف 10 برابر بزرگتر از حد انتظار
یکی از مهمترین اصولی که کاردون در این کتاب مطرح میکند، تعیین اهدافی است که از حد معمول فراتر باشند. به اعتقاد او، اکثر مردم اهدافی کوچک و دستیافتنی را انتخاب میکنند که نتیجهای متوسط به همراه دارد. اما اگر اهداف شما 10 برابر بزرگتر باشند، میزان تلاشی که برای رسیدن به آنها صرف میکنید نیز بیشتر خواهد شد و این شما را به سطحی از عملکرد میرساند که موفقیتهای چشمگیری به همراه دارد.
برای مثال، اگر در کسبوکار خود هدف دارید که در یک سال آینده 10 مشتری جذب کنید، با اعمال قانون 10 برابر، این هدف را به 100 مشتری افزایش دهید. این تفکر باعث میشود که شما رویکردهای جدیدی اتخاذ کنید، از روشهای نوآورانه استفاده کنید و در نهایت به موفقیتی بسیار فراتر از حد انتظار برسید.
نکته مهم: داشتن اهداف بزرگ نه تنها انگیزه شما را افزایش میدهد، بلکه باعث میشود که از منطقه امن خود خارج شوید و راههای جدیدی برای موفقیت پیدا کنید.
بعدازاینکه تلاش خود را به ده برابر افزایش دادید، باید برای اجرای بخش دوم این قانون آماده شوید: تمام اهداف شما باید ده برابر بزرگتر و بالاتر از محدوده واقعبینانه اهداف باشد. بهعبارتدیگر، باید هدفی را انتخاب کنید که از رؤیاییترین رؤیاهایتان نیز فراتر باشد. ممکن است این حرف بهظاهر غیرممکن برسد. اما درواقع زمانی که هدفی در دسترس و نزدیک انتخاب میکنید، حتی وقتی به آن برسید، بازهم احساس ناامیدی خواهید داشت و بدتر از این، اگر در آن کار شکست بخورید، بهشدت خودتان را سرزنش کرده و احساس ناتوانی میکنید. درصورتیکه نرسیدن به انتظاری فوقالعاده بالا، بسیار خوشایندتر از رسیدن به یک هدف معمولی است. زیرا خودتان میدانید که چندین برابر بیشتر از قبل تلاش کردهاید.
برای مثال ، فرض کنیم رؤیای شما این باشد که نویسنده شوید. هدف اصلی و ده برابری شما باید نوشتن یک رمان باشد نه نوشتن یک داستان کوتاه دوصفحهای. چون حتی اگر هدف دوم دست پیدا کنید، همچنان خود را یک نویسنده واقعی تلقی نمیکنید.
بهاینترتیب، منظور از قانون ده برابر، تلاش سختتر و داشتن رؤیایی بزرگتر است.
کاربرد “قانون ده برابر”
“قانون ده برابر” به شما در غلبه بر چالشهای غیرمنتظره و رسیدن به حداکثر پتانسیلهایتان کمک میکند.
تاریخ بارها و بارها به ما نشان داده که داشتن یک محصول عالی، برای رسیدن به موفقیت کافی نیست. موفقیت واقعی در بازار، زمانی حاصل میشود که شما بتوانید محصولی درست و مناسب را عرضه کنید و هرلحظه برای حل مسائل پیشبینینشده و غیرمنتظره آمادهباشید.
برای همین است که “قانون ده برابر” بر آمادگی فرد برای روبرو شدن با چالشهای از پیش تعیین نشده نیز راهکاری دارد. اما این راهکار چیست؟
اگر آنطور که این قانون توصیه کرده است، هدفی والا انتخاب کنید و ده برابر بیشتر از سایرین برای رسیدن به آن فعالیت کنید، عملاً میتوانید با هر آنچه سر راه شما قرار میگیرد بهخوبی مواجه شوید و از پس هر مسئلهای بهخوبی بربیایید. فرض کنید که درزمانی که اکثر افراد برای فروش ده هزار قلم کالا هدفگذاری میکنند، شما تصمیم میگیرید که صد هزار قلم کالا را بفروشید. این هدف بزرگ، به این معنی است که شما با ایجاد ظرفیت عملیاتی بیشتر در شرکت خود، میتوانید با دریافت سفارشات بیشتر، به موفقیت برسید، درحالیکه دیگران در همین موقعیت با شکست مواجه میشوند زیرا هم هدف کوچکی برای خود برگزیدهاند و هم تلاش خود را بهاندازه آن هدف، کم و کوچک کردهاند.
” قانون ده برابر”، دستورالعملهای مشخصی برای موفقیت ارائه میدهد.
اغلب مردم، موفقیت را از آنِ دیگران میدانند و خودشان را برای کامیابی، توانمند و یا شایسته نمیدانند. لازم است تا چنین باوری را از ذهن خود خارج کنید و به یاد داشته باشید که موفقیت هیچ حدومرزی ندارد و همه انسانها میتوانند با رعایت قوانین کامیابی، به پیروزی برسند.
برخلاف عقیده برخی که موفقیت را یک بازی مجموع صفر میدانند که حتماً یک بازنده و یک برنده دارد، به نظر من کامیابی میتواند نتایج متنوعی داشته باشد و امکان پیروزی همه افراد در موقعیتهای مختلف وجود دارد. هرکسی که بتواند ذهنیت ده برابری را در خود تقویت کند میتواند به نتیجه مطلوب خود دست پیدا کند و موفقیت یک نفر به معنی شکست دیگری نیست.
مثلاً اگر برای واردکردن تلفن همراه پیشرفتهای اقدام کنید و در این کار موفق شوید، در بازار تلفن همراه، موجی از رشد و حرکت به راه انداختهاید و این فعالیت را به یک پیروزی برای همه تبدیل کردهاید. حتی اگر برخی رقبا در ابتدا به شما حسادت بورزند، اما افرادی هم هستند که به این کار شما از منظر مشارکت در یک پیروزی مینگرند و یاد میگیرند که خودشان هم به این شیوه عمل کنند.
بنابراین، “قانون ده برابر” ابزاری است که به شما کمک میکند تا پتانسیلهای واقعی خودتان را بروز دهید.
نویسنده این کتاب را در نظر بگیرید. او تا بیستوپنجسالگی به مصرف الکل و مواد مخدر اعتیاد داشت. اما در مقطعی از زندگی، به این نتیجه رسید که زندگی رضایت بخشی ندارد. بنابراین تلاش کرد تا نگرش و عمل خود را تغییر دهد و خود را به جایگاهی رساند که هیچکس تصورش را نمیکرد.
در ادامه این خلاصه کتاب، به شما میآموزیم که چطور شما نیز میتوانید با بهکارگیری “قانون ده برابر”، زندگی خود را متحول کنید.
آیا واقعاً قانونی به نام “قانون ده برابری” وجود دارد؟
یکی از مهمترین درسهایی که از کتاب “قانون ۱۰ برابری“ نوشته گرنت کاردونه میتوان آموخت، این است که برای رسیدن به اهداف بزرگ، باید تلاش خود را چندین برابر کنیم. بسیاری از افراد در زندگی خود رویاهای بزرگی دارند، اما تعداد کمی از آنها واقعاً برای عملی کردن این رویاها تلاش میکنند. این تفاوت اساسی بین افراد معمولی و افراد بسیار موفق است. اما آیا واقعاً قانونی به نام “ده برابر“ وجود دارد، یا فقط یک شعار تبلیغاتی است؟ بیایید نگاهی دقیقتر به این مفهوم بیندازیم.
1-تفاوت اساسی میان افراد معمولی و افراد موفق:
همه ما ایدههای بزرگی در سر داریم، اما مشکل اینجاست که فقط درصد کمی از ما برای تحقق این ایدهها قدمی برمیداریم. بسیاری از مردم رویاپردازی میکنند، اما تنها کسانی که حاضرند چندین برابر دیگران کار کنند، به نتایج فوقالعاده دست پیدا میکنند.
گرنت کاردونه در کتاب خود به وضوح این موضوع را بیان میکند که موفقیت به سادگی به دست نمیآید. شما نمیتوانید مانند افراد عادی فکر کنید، تصمیم بگیرید و عمل کنید و در عین حال انتظار داشته باشید که به موفقیتهای خارقالعاده برسید. اگر مانند اکثریت مردم زندگی کنید، نتیجهای هم که به دست میآورید چیزی جز یک زندگی معمولی نخواهد بود. اما اگر بخواهید فراتر از حد متوسط بروید، باید ذهنیت، تلاش و تعهدی ده برابر بیشتر از دیگران داشته باشید.
2-چرا فقط درصد کمی از مردم به موفقیتهای بزرگ میرسند؟
طبق مشاهدات و تحقیقات، فقط درصد اندکی از افراد یک جامعه به موفقیتهای مالی بزرگ و چشمگیر دست پیدا میکنند. اما چرا؟ آیا آنها استعداد بیشتری دارند؟ آیا شانس بیشتری به آنها رو کرده است؟
کاردونه توضیح میدهد که موفقیت هیچ ارتباطی به شانس یا نبوغ ذاتی ندارد. در واقع، موفقترین افراد کسانی هستند که بیشتر از دیگران تلاش میکنند، ریسکهای بزرگتری میپذیرند و نسبت به اهداف خود تعهد بیشتری دارند. بسیاری از مردم تصور میکنند که افراد موفق به سادگی و بدون زحمت به ثروت و شهرت دست یافتهاند، اما در حقیقت پشت هر موفقیت بزرگی، سالها تلاش، شکست و پشتکار وجود دارد.
کاردونه در این کتاب تأکید میکند که هر کسی که بخواهد به اهداف بزرگ برسد، باید ده برابر بیشتر از آنچه فکر میکند، تلاش کند. این یعنی اگر فکر میکنید برای رسیدن به موفقیت باید روزی ۵ ساعت کار کنید، در واقع باید روزی ۵۰ ساعت تلاش کنید! شاید این عدد غیرممکن به نظر برسد، اما نکته اینجاست که وقتی شما استاندارد تلاش خود را بالا ببرید، نتایج شما نیز به طرز چشمگیری افزایش مییابد.
3-تفاوت این کتاب با سایر کتابهای موفقیت و خودیاری:
برخلاف بسیاری از کتابهای موفقیت که فقط درباره انگیزه دادن صحبت میکنند، “قانون ۱۰ برابری” یک راهنمای عملی برای دستیابی به اهداف بزرگ است.
در بسیاری از کتابهای خودیاری، نویسندگان سعی میکنند با جملات انگیزشی، شما را به سمت موفقیت سوق دهند، اما مشکل اینجاست که این جملات اغلب در عمل چندان کاربردی ندارند. کاردونه اما مسیر متفاوتی را انتخاب کرده است. او نهتنها در مورد اصول موفقیت صحبت میکند، بلکه روشهای مشخصی برای دستیابی به اهداف ارائه میدهد.
او در کتاب خود توضیح میدهد که برای موفق شدن، نباید مانند افراد عادی فکر کنید. شما نمیتوانید با ذهنیت محدود و تعهد کم، به جایگاههای بزرگ برسید. موفقیت نیازمند سطحی از تلاش و تعهد است که فراتر از حد تصور شما باشد.
4-این قانون بر اساس چه اصولی شکل گرفته است؟
کاردونه در این کتاب توضیح میدهد که بزرگترین اشتباه افراد این است که میزان تلاش مورد نیاز برای موفقیت را دستکم میگیرند. بسیاری از ما تصور میکنیم که اگر یک مقدار معقول تلاش کنیم، به نتیجه دلخواهمان میرسیم. اما واقعیت این است که همیشه موانع، مشکلات و شکستهایی در مسیر وجود دارد که ما را از حرکت بازمیدارند. اگر میزان تلاش خود را چندین برابر نکنیم، در مواجهه با این چالشها کم میآوریم و تسلیم میشویم.
“قانون ۱۰ برابری” بر این اصل استوار است که شما باید همیشه بیشتر از آنچه فکر میکنید لازم است، تلاش کنید. به عبارت دیگر، اگر تصور میکنید برای رسیدن به یک هدف باید ۱۰۰ ساعت وقت بگذارید، در واقع باید ۱۰۰۰ ساعت وقت بگذارید. این میزان تلاش است که شما را از دیگران متمایز میکند.
5-چگونه میتوان از قانون ۱۰ برابری در زندگی استفاده کرد؟
حال که میدانیم “قانون ۱۰ برابری” چیست، چگونه میتوانیم آن را در زندگی روزمره خود پیاده کنیم؟ در اینجا چند راهکار کلیدی ارائه میشود:
- اهداف بزرگ تعیین کنید: اگر هدف شما متوسط باشد، انگیزه و تلاش شما نیز در حد متوسط باقی خواهد ماند. همیشه اهدافی را تعیین کنید که شما را به چالش بکشند و شما را مجبور کنند که از منطقه امن خود خارج شوید.
- میزان تلاش خود را ۱۰ برابر کنید: اگر فکر میکنید برای موفقیت باید روزی ۲ ساعت کار کنید، آن را به ۲۰ ساعت افزایش دهید. شاید غیرممکن به نظر برسد، اما این همان طرز فکری است که افراد موفق دارند.
- به جای فکر کردن، اقدام کنید: بسیاری از مردم ساعتها و روزها را صرف برنامهریزی و فکر کردن میکنند، اما در نهایت هیچ اقدامی انجام نمیدهند. کاردونه تأکید دارد که عملگرایی مهمترین عامل موفقیت است.
- تعهد ۱۰۰٪ داشته باشید: اگر هدفی دارید، باید تمام زندگی خود را حول آن هدف تنظیم کنید. تعهد نیمهکاره هیچ نتیجهای نخواهد داشت.
- از شکستها نترسید: شکستها بخشی از مسیر هستند. هرچه بیشتر تلاش کنید، بیشتر شکست میخورید، اما در عین حال بیشتر یاد میگیرید و رشد میکنید.
قانون ۱۰ برابری صرفاً یک تئوری نیست، بلکه یک سبک زندگی است. این قانون میگوید که هر چقدر بیشتر تلاش کنید، بیشتر به دست میآورید. بسیاری از افراد موفق در دنیا، از جمله خود گرنت کاردونه، با این طرز فکر توانستهاند به ثروت و موفقیتهای بزرگ دست پیدا کنند.
پنج اصل اساسی کتاب قانون 10 برابر
برای بهرهمندی حداکثری از قانون 10 برابر، باید پنج اصل اساسی را رعایت کنید که در ادامه آنها را بررسی خواهیم کرد:
اصل 1: موفقیت هیچ راه میانبری ندارد
یکی از مهمترین باورهای اشتباه در میان مردم این است که برخی تصور میکنند میتوانند از مسیرهای کوتاه و بدون زحمت به موفقیت برسند. کاردون تأکید میکند که موفقیت فرآیندی است که نیازمند تلاش مستمر، پشتکار و صبوری است. هیچ فردی بدون تحمل سختیها و موانع، به قلههای موفقیت دست نیافته است. در واقع، هرچه مسیر دشوارتر باشد، پاداش آن نیز بزرگتر خواهد بود.
او میگوید:
“موفقیت خلقشدنی است و به دست آوردنی نیست. این شما هستید که باید موفقیت را بسازید، نه اینکه انتظار داشته باشید به سادگی آن را پیدا کنید.”
اصل 2: پذیرش مسئولیت کامل
کاردون بر این باور است که برای موفق شدن، باید 100 درصد مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرید. بسیاری از افراد برای عدم موفقیت خود بهانه میآورند و شرایط بیرونی را مقصر میدانند. اما حقیقت این است که هر فردی خودش مسئول اصلی موفقیت یا شکست خود است.
افرادی که بهانهتراشی میکنند، همیشه درجا میزنند. اما کسانی که مسئولیت را به طور کامل قبول میکنند، برای حل مشکلات راهحلی پیدا کرده و به جلو حرکت میکنند.
اصل 3: انجام کارهای بزرگ و فراتر از حد تصور
یکی دیگر از اصول این کتاب این است که شما باید خود را به چالش بکشید و کارهای بزرگی انجام دهید. اگر تنها به کارهای روزمره و معمولی بسنده کنید، هرگز به موفقیت چشمگیر دست نخواهید یافت.
مثلاً اگر میخواهید در حرفهای مانند فروش موفق شوید، بهجای اینکه فقط به تعداد تماسهای روزانه فکر کنید، راهکارهایی برای گسترش شبکه مشتریان، ارائه پیشنهادات ویژه و بهبود استراتژیهای بازاریابی خود بیابید. هر چه دیدگاه شما گستردهتر باشد، فرصتهای بیشتری را خواهید دید.
اصل 4: غلبه بر ترس و اقدام در مواجهه با آن
ترس یکی از موانع اصلی موفقیت است. بسیاری از افراد وقتی با چالشهای جدید مواجه میشوند، دچار ترس میشوند و از اقدام کردن منصرف میشوند. اما کاردون معتقد است که ترس نشانهای از رشد است. اگر از انجام کاری میترسید، این به این معناست که آن کار ارزش انجام دادن را دارد.
او توصیه میکند که هر بار که با ترسی روبهرو میشوید، به جای عقبنشینی، مستقیماً به سمت آن حرکت کنید. زیرا تنها راه غلبه بر ترس، روبهرو شدن با آن است.
اصل 5: تغییر نگرش نسبت به انتقاد
یکی دیگر از نکات کلیدی کتاب، تغییر دیدگاه نسبت به انتقاد است. بسیاری از افراد از اینکه مورد انتقاد قرار بگیرند، وحشت دارند و همین باعث میشود که از حرکت در مسیر موفقیت دست بکشند. اما کاردون معتقد است که انتقاد نشانهای از این است که شما در مسیر درستی قرار دارید.
او میگوید:
“هرچه بیشتر در مسیر موفقیت پیش بروید، انتقادات بیشتری دریافت خواهید کرد. این یعنی شما در حال جلب توجه هستید و کاری انجام میدهید که ارزشمند است.”
بنابراین، به جای ترسیدن از انتقاد، باید از آن به عنوان ابزاری برای رشد و بهبود استفاده کنید.
چرا باید فراتر از حد متوسط باشیم؟
ذهنیت، تلاش، اهداف و تعهد متوسط، همگی به یک نتیجه ختم میشوند: موفقیتی متوسط! در واقع، اگر شما فقط در سطح معمولی بمانید، هیچوقت به جایگاهی که واقعاً شایسته آن هستید نخواهید رسید. اما چرا این اتفاق میافتد؟ چون اهدافی که در سطح متوسط قرار دارند، ویژگیهای خاصی دارند که مانع از پیشرفت واقعی شما میشوند.
۱. اهداف متوسط هیجانانگیز نیستند
وقتی هدفی را برای خود مشخص میکنید، باید آنقدر بزرگ و جذاب باشد که هر روز صبح با اشتیاق از خواب بیدار شوید و تمام انرژی خود را صرف رسیدن به آن کنید. اما اهدافی که در حد متوسط هستند، چنین انگیزهای ایجاد نمیکنند. این اهداف مانند چراغی کمنور هستند که مسیر را نشان میدهند، اما قدرت کافی برای هدایت شما به سمت موفقیت را ندارند. بدون اشتیاق و هیجان، تلاش شما هم کمرنگتر میشود و به مرور زمان از مسیر موفقیت دور خواهید شد.
۲. اهداف کوچک، ارزش زیادی برای شما ندارند
تصور کنید در حال برنامهریزی برای زندگی خود هستید، اما هدفی که انتخاب میکنید، آنقدر کوچک است که احساس ارزشمندی در شما ایجاد نمیکند. زمانی که هدف شما کماهمیت به نظر برسد، دیگر تلاشی برای رسیدن به آن نخواهید کرد. چرا؟ چون ذهن انسان به دنبال چالشهای بزرگ است و وقتی میبیند هدفی به راحتی قابل دستیابی است، به آن توجه چندانی نمیکند. در واقع، اهداف بزرگتر باعث میشوند تا شما خودتان را بیشتر باور کنید و برای رسیدن به جایگاه بهتر، انگیزه و انرژی بیشتری داشته باشید.
۳. چالشبرانگیز نبودن اهداف، شما را ضعیف میکند
یکی از ویژگیهای اهداف بزرگ، این است که شما را مجبور میکنند از منطقه امن خود خارج شوید و با چالشهای جدید روبهرو شوید. اما اگر هدفی که انتخاب کردهاید، در سطحی باشد که به راحتی به آن برسید، هیچ چالشی برای شما ایجاد نمیشود. چالشها مانند وزنههایی هستند که عضلات ذهن شما را قوی میکنند. اگر همیشه در مسیرهای راحت قدم بردارید، هیچوقت مهارتهای جدید یاد نمیگیرید و رشد نمیکنید. بنابراین، انتخاب اهداف متوسط باعث میشود که شما در همان جایگاه قبلی خود باقی بمانید و هیچ پیشرفتی نداشته باشید.
۴. اهداف کوچک، شما را بیانگیزه میکنند
همه ما وقتی به یک هدف فکر میکنیم، انتظار داریم که در مسیر رسیدن به آن، انگیزه و اشتیاق داشته باشیم. اما اهداف متوسط و کوچک، آنقدر کمارزش هستند که نه تنها انگیزهای برای رسیدن به آنها پیدا نمیکنیم، بلکه حتی ممکن است از مسیر پیشرفت نیز دست بکشیم. وقتی احساس کنید که هدف شما آنقدر کوچک است که ارزش تلاش کردن ندارد، به مرور زمان انگیزه خود را از دست میدهید و دچار روزمرگی میشوید.
۵. اهداف کوچک شما را در یک مسیر محدود نگه میدارند
یکی از بزرگترین مشکلات تلاش متوسط، این است که شما را در یک مسیر محدود و تکراری نگه میدارد. تصور کنید در جادهای هستید که انتهای آن را میبینید. وقتی بدانید که مقصد شما همان نقطهای است که همیشه تصور میکردید، دیگر انگیزهای برای ادامه مسیر نخواهید داشت. در مقابل، اگر هدف شما فراتر از حد متوسط باشد، مانند یک مسیر ناشناخته خواهد بود که هر لحظه میتواند شما را به نقطهای جدید و هیجانانگیز هدایت کند.
اگر میخواهید زندگی فوقالعادهای داشته باشید، باید اهدافی فراتر از حد متوسط تعیین کنید. اهدافی که شما را به چالش بکشند، انگیزه ایجاد کنند و باعث رشد شما شوند. تلاش معمولی، نتایج معمولی به همراه دارد، اما وقتی شما از حد متوسط فراتر بروید و ۱۰ برابر بیشتر از دیگران تلاش کنید، موفقیت شما نیز ۱۰ برابر خواهد شد. پس به جای اینکه در سطح متوسط باقی بمانید، به دنبال اهداف بزرگتر و چالشبرانگیزتر باشید و با تمام توان برای رسیدن به آنها تلاش کنید.
به هنگام مواجهشدن با چالشها، از نهایت توان خود استفاده کنید!
آیا تابهحال عبارت “چهار مرتبه عمل” به گوشتان خورده است؟ ماحصل این روش این است که ما در مواجهه با موقعیتهای مختلف، میتوانیم به چهار شیوه واکنش نشان دهیم:
میتوانیم کاری نکنیم، عقبنشینی کنیم، به شکل معمولی و در حد توانمان عمل کنیم یا با تمام توان خود در آن موقعیت عمل کنیم. آخرین گزینه، همان کلید موفقیت است.
برای مثال به کودکان توجه کنید. یک کودک وقتی با چالشی روبرو میشود، هر کاری که از دستش برمیآید انجام میدهد و هرگز دست از تلاش برنمیدارد.
شما هم میتوانید به شیوه کودکان عمل کنید. یعنی بهجای اینکه مشخص کنید به چند ساعت زمان برای انجام یک کار نیاز دارید، با تمام توان خود به انجام آن فعالیت بپردازید و این شیوه را به یک عادت در خودتان تبدیل کنید.
مثلاً فرض کنید که میخواهید محصول خود را به یکی از افراد تأثیرگذار در بازار بفروشید. بهتر است بهجای اینکه در مورد بودجه و قیمت با او بحث کنید، فقط همه توان خود را برای به نتیجه رسیدن فروش به کار ببرید. هر تحقیقی که لازم است انجام دهید اما هزینه اضافهای برای جلب نظر او انجام ندهید بلکه بهجای این کار، تا زمانی که کالای موردنظرتان فروخته نشده، دست از تلاش برندارید.
دنبال کردن این مسیر به معنای مسئولیتپذیری شماست. یادتان باشد که موفقیت چیزی نیست که برای شما اتفاق بیافتد، بلکه آن چیزی است که به خاطر شما رخ میدهد.
پس خود را به چشم یک قربانی یا کسی که میتوان او را بازی داد، نبینید. بلکه خود را بازیگر میدان ببینید. از چالشها استقبال کنید و بهجای دیدن خطرات و ریسکها در هر موقعیت، به فرصتهایی که پیش رو دارید فکر کنید.
همچنین به خاطر داشته باشید که متوسط بودن یعنی کمتر از عالی بودن. متوسط بودن کار آسانی است اما رسیدن به تعالی در هر امری سخت است و این، فقط و فقط وظیفه شماست که از محدوده متوسط پا را فراتر بگذارید و مرزهای والای مدنظرتان برسید.
واقعیت آن است که دنیا پر از چیزهای متوسط است. کافی است نگاهی به اطرافتان بی اندازید و ببینید که چه تعداد از مردم میخواهند جزو طبقه میانی جامعه باشند. اما متوسط بودن، به معنای کنار آمدن با شرایط و شاید فکر کردن به فردا یا پسفردا باشد و فراتر از این حد نمیرود. طبقه متوسط همواره در معرض این خطر هستند که به جایگاههای زیر متوسط تنزل کنند. بحران اقتصادی سال 2008، مثال خوبی از این اتفاق است که چطور ممکن است گروههای متوسط جامعه بهراحتی موقعیت خود را از دست بدهند و به ورطه فقر کشیده شوند.
پس متوسط بودن کافی نیست. اول مفهوم یک زندگی متوسط را برای خود تعریف کنید و بعد، اهدافی ده برابری برای آن تعیین کنید. اگر این روش را بهدرستی اجرا کنید، در سالهای آینده به موفقیت و کامیابی دست پیدا میکنید.
برای رسیدن به بهترین نتایج، باید با تمام توانتان کارکنید!
اگر تابهحال ورقبازی کرده باشید، حتماً میدانید که نباید همه موجودی خود را روی میز شرطبندی قرار دهید. زیرا ممکن است در یک دور بازی، برنده شوید و همه پولها را از آن خود کنید و یا ببازید و هر آنچه دارید از دست بدهید.
البته این کار در زندگی، ریسک کمتری دارد. زیرا همانطور که گفتیم، قانون صفر و یک در زندگی صادق نیست. اما میتوانیم برای افزایش احتمال پیروزی در هنگام استفاده از “قانون ده برابر” همه توان خود را برای انجام کار صرف کنیم. بهعبارتدیگر، برای رسیدن به هدف همه تلاش، انرژی و پتانسیلهای خود را به کار بگیریم.
پس ابتدا باید اهدافی را تعیین کنید که بهقدر کافی بزرگ و انگیزهبخش باشند و سپس، نهایت تلاشتان را برای دستیابی به آنها به کار بگیرید.
البته باید بدانید که عمل کردن با تمام توان به معنی فکر کردن خارج از چارچوبهای موجود و پیدا کردن راهحلهای جدید است. مطمئناً اگر اهداف درست و بزرگی انتخاب کرده باشید، با چالشهایی در همان ابعاد مواجه خواهید شد. چنین مسائلی بزرگی، اغلب میتواند اراده انسانها را در هم بشکند و آنها را از مسیر خود منحرف کند. پس باید هوشمندانه عمل کنید و تا آخرین لحظه، از تلاش و انرژی خود برای رسیدن به موفقیت استفاده کنید.
برای پیروزی در برابر چنین مصائبی، باید مرتباً به اهداف خود فکر کنید. هدف شما باید تمام ذهن شما را فراگیرد و تبدیل به مأموریت اصلی شما در زندگی شود.
در این مورد هم میتوانید از کودکان سرمشق بگیرید. وقتی یک کودک با چیزی جدید مواجه میشود، تمام فکر و ذهنش مشغول آن شده و همه انرژی خود را صرف آن وسیله یا فعالیت نو میکند. شما نیز برای کامیابی باید مانند کودکان عمل کنید.
این کار شما برای اطرافیانتان هم سودمند است. زیرا وقتی آنها میبینند که شما تا چه حد بر هدفتان متمرکزشدهاید، اغلب از شما تبعیت میکنند و سعی خواهند کرد تا اهداف بلند پروازانه خود را بشناسند.
مصمم بودن درراه رسیدن به اهداف بسیار مهم است اما بهانه نتراشیدن برای انجام کارهای سخت و سرزنش نکردن خود در هنگام شکست هم از اهمیت بسزایی برخوردار است.
در تمامی لحظات، برای رشد کردن تلاش کنید و کنترل زمان و احساساتتان را به دست بگیرید!
اجرای “قانون ده برابر” در زندگی، یعنی این موضوع را به خاطر بسپارید که همیشه باید به رشد کردن ادامه دهید. حرکت در جاده موفقیت یعنی گامبهگام رشد کردن. پس اگر در این راه و حین مبارزه برای تحقق هدفتان شکست بخورید بازهم بهتر است عقبنشینی است.
بنابراین برای اینکه بر روی هدفتان متمرکز بمانید، باید آن دسته از تأثیرات بیرونی که سعی در کنترل زندگی شما را دارند، از خود دور کنید و دررسیدن به اهدافی که میخواهید به آنها برسید، پافشاری کنید.
برای مثال، در زمان رکود اقتصادی، مردم دچار ترس و اضطراب شده و میخواهند زودتر اموالشان را به مکانی امن منتقل کنند. اما لازم نیست شما هم در این موقعیتها، مانند دیگران عمل کنید، بلکه فقط به دستیابی به اهداف خودتان فکر کنید.
نکته مهم دیگری که باید به خاطر داشته باشید آن است که نگران زیاد دیده شدن خود نباشید. ممکن است فکر کنید که پافشاری و تلاشهای مکرر شما دیگران را خسته و آزرده میکند و یا باعث ناراحتی آنها از شما و شرکتتان شود. اما به چشم دیگران آمدن، بهتر از گمنامی و ناشناخته ماندن است.
شرکتهایی مانند کوکاکولا یا فیسبوک را در نظر بگیرید. آیا زیاد در معرض دید بودن به آنها آسیبی رسانده است؟
پس شما نیز برای آنکه حقیقتاً به موفقیت برسید، باید کنترل فعالیتهای روزمره و احساسات خود را به دست بگیرید. بسیاری از مردم نگران مدیریت زمانشان هستند و البته، زمان محدود است. اما به نظر من، سؤال این نیست که در زمان محدود، به کدامیک از دو گزینه موجود میتوانید دست پیدا کنید، بلکه سؤال مهم و اصلی آن است که چطور میتوانید ذهنیتی را در خود ایجاد کنید که انجام هر کاری را در آن زمان، امکانپذیر سازد.
تنها تاکتیک عملی در اینجا، تلاش برای رسیدن به دستاوردهای بیشتر در زمان کمتر است. به زمان باقیمانده توجه کنید و سپس، سختتر و سختتر تلاش کنید. خواهید دید که میتوانید زمان را بهخوبی مدیریت نمایید.
زندگی نویسنده این کتاب، نمونهای عملی از این راهکارهاست. او بعد از تولد دخترش، یک ساعت زودتر از خواب بیدار میشد تا با کودک تازه متولدشده خود وقت بگذارند و اجازه دهد تا همسرش کمی بیشتر استراحت کند. درعینحال نیز، مانند گذشته کارهایش را به سرانجام میرساند.
البته باید یادآوری کنم که همانقدر که ساختار و زمانبندی روزتان اهمیت دارد، احساساتی که تجربه میکنید نیز حائز اهمیت است. زیرا احساساتی همچون ترس و غرور مانع از پیشروی در مسیر رسیدن به اهداف میشوند. ترس از خطر کردن، از بهرهمندی از فرصتها جلوگیری میکند و غرور نابجا هم، به شما اجازه نمیدهد به بازخوردهای سازنده گوش بسپارید.
بنابراین به هنگام روبهرو شدن با چنین احساساتی، به یاد داشته باشید که باید آنچه حس میکنید را بهدرستی مدیریت کنید و حرکت به سمت هدفتان را ادامه دهید.
اهدافی معنادار برای خود تعیین کنید!
اکنون شما هر آن چیزی که برای بکار بردن “قانون ده برابر” در زندگیتان لازم دارید، میدانید. تنها یک نکته دیگر باقیمانده است. اینکه چگونه اهدافتان را انتخاب میکنید؟
کاری که باید از انجام آن پرهیز کنید، دنبال کردن کسانی است که اهداف تحمیلشده بر خود را میپذیرند.
مثلاً در موضوع رضایت مشتریان، مدیران شرکتها مرتباً به کارکنان خود یادآوری میکنند که رضایت مشتریان برای این سازمان مهم است. اما درواقع این حرف آنها فقط تقلیدی از دیگران است. چون اغلب شرکتها آنقدر مشتری ندارند که بتوانند بر آنها تأکید و تکیه کنند. پس گام اول برای آنها این است دست از تقلید و تکرار اهداف دیگران بردارند و سپس به افزایش تعداد مشتریان خود بپردازند.
با اِعمال “قانون ده برابر” در محیط کارتان، لازم نیست نگران نارضایتی مشتریان باشید. زیرا همیشه محصول یا خدماتی فراتر از انتظارات آنها را ارائه میکنید. این یعنی شما بهخوبی آگاه هستید که هر چه تعداد افراد بیشتری با رضایت درباره برند شما صحبت کنند، به اهداف بزرگتری میرسید. البته باید بدانید که بازخورد مشتریان حتی اگر یک انتقاد منفی باشد، برای شما ارزشمند است زیرا نشان میدهد که چطور میتوانید شرکت خود را بهبود بخشید.
هدف دیگری که بهتر است به آن توجه کنید، شناخته شدن نام شرکتتان توسط مخاطبان است. نام و آوازه شرکت، باارزشترین دارایی یک سازمان است و در ذهن مخاطبان، هموزن و مترادف هدفی است که شرکت دنبال میکند.
برای مثال، اغلب مردم وقتی به ام پی تری پلیر فکر میکنند، نام اَپل را به خاطر میآورند. وقتی به سرویسهای حملونقل اینترنتی فکر میکنند، نام اوبِر (شرکتی مانند اسنپ در ایران) برایشان تداعی میشود. بنابراین شما نیز باید مانند این شرکتهای موفق عمل کنید و باافتخار محصولتان را ارائه دهید.
پس قدم اول بعد از تعیین چشمانداز این است که وارد میدان عمل شوید. ابتدا لیست اهدافتان را بنویسید و خلاصهای از اقداماتی که باید برای تحقق آن اهداف صورت دهید را یادداشت کنید. سپس با نهایت توان خود به انجام آنها همت بگمارید.
اگر هدفتان فروش 100 هزار واحد از محصولتان است، باید دقیقاً بدانید که چطور میتوانید به آن برسید. آیا لازم است بودجه بازاریابی شرکت خود را افزایش دهید، یا باید یک استراتژی تبلیغاتی خوب در پیش بگیرید؟ بعد از نوشتن فهرستتان، مرتباً آن را بررسی و بر اساس میزان بازدهی و عملکردشان، آنها را اصلاح کنید.
سخن پایانی
اصلیترین پیام کتاب، این است:
کاربرد “قانون ده برابر”، تغییر اهداف و تمرکز بر خود بهمنظور دستیابی به نتایجی فراتر از حد انتظار است. با داشتن نگرش “قانون ده برابر”، فکر و رؤیای خود را رشد میدهید، سختتر از قبل تلاش میکنید، تعهد کاری بیشتری از خود نشان میدهید و درنهایت، برای رسیدن به اهدافی که زمانی برایتان دور از انتظار بودند، مصمم میشوید.
پیشنهادی برای مطالعه بیشتر در خصوص موضوع این کتاب:
کتابی که برای مطالعه بیشتر توصیه میکنیم به نام “انتخاب عالی” نوشته جیم کالینز ( Jim Collins) و مورتن هنسن ( Morten Hansen) است.
شاید بدانید که چطور اهدافی بلند پروازانه برای خود تعیین کنید که به رشد فردی شما کمک میکنند. اما آیا برای کسبوکارتان هم اهداف مشخصی دارید؟ چطور میتوانید مطمئن باشید که شرکت شما در یک بازار رقابتی دوام میآورد و به رشد خود ادامه میدهد؟
در کتاب” انتخاب عالی”، جیم کالینز درباره استراتژیها و تکنیکهایی که باعث موفقیت شرکتهای بزرگ میشوند صحبت میکند. با شناخت و درک استراتژیهایی که بهترین شرکتها به کار میبرند، شانس بیشتری برای رونق بخشیدن به کسبوکار خود پیدا خواهید کرد. برای کشف راز و رمزهای سازمانهای موفق میتوانید کتاب “انتخاب عالی” را مطالعه کنید.