نام کتاب : چهار میثاق
نویسنده : دون میگِل روییز (Don Miguel Ruiz) و ژانِت میلز (Janet Mills)
سال انتشار: 1997
خلاصه
کتاب “چهار میثاق”، راهنمای شما برای رهایی از الگوهای منفی و دستیابی به شناخت کامل خود است. این کتاب به مدت هشت سال در لیست کتابهای پرفروش نیویورکتایمز بوده است. کتاب به شرح این موضوع میپردازد که چطور جامعه، افراد را مجبور به پذیرش مجموعهای از قوانین سختگیرانه میکند و شما چگونه با کمی تلاش و تعهد، میتوانید دستورالعمل خودتان را برای زندگی تعریف کنید.
پس اگر شما هم:
- احساس میکنید در زندگی که جامعه برای شما مشخص کرده گیر کردهاید،
- میخواهید فرزندان خود را بهگونهای بزرگ کنید که در بزرگ سالی احساس آزادی داشته باشند،
- و یا فکر میکنید زندگی دروغینی دارید و نقاب به چهره میزنید،
به شما پیشنهاد میکنیم که به این خلاصه کتاب گوش بسپارید.
درباره نویسنده
“دون میگِل روییز” قرار بود شغل خانوادگیشان را ادامه داده و با تعلیم دانش تولتک ها تبدیل به یک معلم معنوی شود، اما در عوض جراح شد. او بعد از تجربه نزدیک به مرگی که داشت، دانش و معرفت کهن مردمان خویش را از نو تجربه کرد و زندگی خود را وقف ارائه تعالیم معنوی ساخت.
“ژانِت میلز” مؤسس و رئیس انتشارات آمبِر – آلِن (Amber – Allen) و نویسنده همکار برای مجموعه کتابهای “حکمت تولتک ها” است.
میکروی شماره 1
چگونه دانش سرخپوستان آمریکای کهن، امروز به کمک شما میآید؟
تولتک ها، اجتماعی کهن از هنرمندان و دانشمندانی بودند که دانش معنوی را از اجدادشان در نواحی مرکزی مکزیک، قبل از آنکه آزتکها بر آنها مسلط شوند، فراگرفته و نگهداری کردهاند. آنها به آموزش اهمیت زیادی میدادند و دانش خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکردند.
آنها مانند بیشتر تمدنهای کهن، نظام عقیدتی خود را نسبت به سازوکار عالم و انسانهای ساکن در آن داشتند. اما این تعالیم امروزه چه حرفی برای گفتن به ما دارند؟
این دقیقاً همان موضوعی است که قرار است در این خلاصه کتاب کشف کنیم. شما با گوش سپردن به این خلاصه کتاب، کشف میکنید که چطور ایدهها و مفاهیم تولتک ها به ما در تبدیلشدن به خودِ حقیقیمان کمک میکند و با پاره کردن زنجیرهایی که ما را از شناخت کامل خود بازمیدارد، زندگی آزاد و آرامش درونی را به ما هدیه میدهد.
در این میکرولِرن به چنین پرسشهایی، پاسخ داده میشود:
- چرا باید علیه رؤیای جمعی جامعه بجنگید؟
- چرا نباید انتقادات و تحسینهای دیگران را به خود بگیریم؟
- چرا بیشتر تصوراتی که درباره خود و دیگران داریم اشتباهاند؟
ما در کودکی قوانین سختگیرانهای را میآموزیم که در بزرگسالی هم خود را ملزم به پایبندی به آنها میدانیم!
هیچکس زبان مادریاش را نمیتواند انتخاب کند، اما زبانی که حرف زدن با آن را یاد میگیریم تنها موردی نیست که جامعه به ما تحمیل میکند. هنجارهای اجتماعی حتی محتوا و شکل رؤیاهایمان را هم تعیین میکنند.
برای مثال، هرکسی رؤیاهای خود را دارد اما رؤیای جمعی نیز وجود دارد. این رؤیا، رؤیای سیاره است. قوانینی که این رؤیای جمعی را تعریف میکنند توسط والدین، مدرسه، مذهب و سایر نیروهای تأثیرگذار برای ما تعریف میشود. از طریق آموزش این قوانین است که میآموزیم رفتار صحیح چیست، به چه چیزی باید باور داشته باشیم و تفاوت بین نیکی و بدی کدام است؟
بااینحال این قوانین و قراردادها توسط هیچیک از ما انتخابنشده است. پذیرش این قوانین بدون سؤال و جواب، منجر به اطاعت بی چون و چرای ما میشود.
شاید در کودکی در برابر این قوانین مقاومت میکردیم، اما والدینمان از ما قدرتمندتر بودند. پس اگر از آنها اطاعت نمیکردیم ما را تنبیه و مخالفتمان را سرکوب میکردند. نهفقط این، بلکه درصورتیکه از عقاید و قوانین آنها اطاعت میکردیم به ما جایزه میدادند. درنتیجه اکثر ما تسلیم این باورها میشدیم.
در نظر بگیرید چه تعداد از والدین درصورتیکه فرزندانشان از قوانین تبعیت کنند، به آنها صفت “خوب” و اگر اطاعت نکنند صفت “بد” را اطلاق میکنند. در این سیستم، پاداش اولیه برای رفتار صحیح، این بود که توجه والدین، معلمان و دوستان را جلب میکردیم.
بهطور طبیعی، دریافت چنین پاداشی حس خوبی دارد و ما میآموزیم برای بهرهمند شدن از این مزیت، به قوانین پایبند باشیم. ما از طرد شدن میترسیم و همیشه تظاهر به بودن کسی میکنیم که نیستیم.
درنتیجه، در مقطعی خاص، دیگر لازم نیست کسی ما را کنترل کند زیرا تمامی این باورها درون ما نهادینهشده است. بهبیاندیگر، ما کورکورانه اطاعت میکنیم و تصویر کاملی از خود طراحی میکنیم و وقتی نمیتوانیم مطابق با آن عمل کنیم خود را تنبیه، قضاوت و سرزنش میکنیم.
اما راه دیگری نیز وجود دارد. ما میتوانیم با ایجاد قراردادهای جدید برای خودمان از این ساختار رها شویم. در قسمتهای بعد به شرح این موضوع میپردازیم.
میکروی شماره 2
میثاق اول آن است که در گفتار خود بیعیب و نقص باشید و هیچگاه از آن علیه خود یا دیگران استفاده نکنید!
بیعیب و نقص بودن در گفتار به معنای عدم استفاده از آن علیه خود است. چراکه هرگونه آسیب به خود، گناه تلقی میشود.
چنین آسیبی خود را به شکل سرزنش و قضاوت نشان میدهد. مثلاً ممکن است فکر کنید که بیشازحد چاق یا کودن هستید. بافکر کردن به این موارد، از کلامتان علیه خود استفاده میکنید و خودتان را مورد قضاوت قرار میدهید. در عوض میتوانید به خودتان بگویید که چقدر خوب هستید و چقدر خودتان را دوست دارید.
کلماتی که استفاده میکنید دارای نیرو هستند و میتوانند شما و دیگران را به اسارت درآورده یا آزادتان کنند. بنابراین باآنکه ممکن است کلمه، ترکیبی تصادفی از اصوات به نظر برسد، اما اینگونه نیست.
کلام به شما اجازه برقراری ارتباط و ابزار وجود میدهد اما همچنین، شیوه تفکر شما را متحول میکند. کلمات، ایدهها را به ذهن شما متبادر میکنند، واقعیت را در ذهن شما شکل میدهند و روی دیدگاههای دیگران تأثیر میگذارند.
به این داستان توجه کنید.
زنی باهوش و پاکسرشت، دختری داشت که با تمام وجود عاشقش بود. روزی، زن به خانه میرود به امید آنکه اوقاتی را بتواند در سکوت و تنهایی بگذراند. اما دخترش شاد و خوشحال مشغول آوازخوانی بود.
زن برای لحظهای کنترلش را از دست میدهد و سر دخترش فریاد میکشد و میگوید: “صدای افتضاحی داری، ساکت شو!”.
دختر، حرف مادر را باور کرد و با خود به این نتیجه رسید که صدایش زشت و آزاردهنده است. او مدتهای طولانی آواز نخواند و حتی دیگر بهراحتی نمیتوانست با دیگران صحبت کند.
این داستان نشان میدهد که چگونه کلمات ما را به اسارت میکشند. به این فکر کنید که تابهحال چند بار به خود گفتهاید که بهاندازه کافی خوب نیستید. با هر بار گفتن این کلمات، با خود پیمان میبندید و به آن پایبند میشوید.
برای همین است که اولین میثاق، استفاده نکردن از کلام علیه خود است. در بخش بعدی به سراغ میثاق دوم میرویم: “هیچچیز را به خودتان نگیرید!”
میکروی شماره 3
اگر نسبت به خودتان باوری قوی داشته باشید، لازم نیست چیزی را به خودتان بگیرید!
آیا آخرین باری که کسی به شما بیاحترامی کرده و شما آن را به خودتان گرفتهاید به یاد دارید؟ احتمالاً مدت زیادی از آن نگذشته است و مشکل همینجاست.
بهمحض آنکه با موضوعی شخصی برخورد میکنید، ناخواسته با آن میثاق میبندید و به خودتان میگیرید، حتی اگر آن موضوع هیچ ارتباطی با شما نداشته باشد. بهعلاوه، با شخصی کردن مسائل، افراد اسیر دامی به نام “اهمیت فردی” میشوند و تصور میکردند همهچیز در دنیا به آنها مربوط میشود.
این امر، نتیجه فرایند اطاعت کورکورانهای است که پیشتر در مورد آن آموختید. این فرایند به افراد آموزش میدهد که هر چیزی را به خودشان بگیرند و هر آنچه در دنیا رخ میدهد به آنها ربط دارد.
اما در واقعیت، حرفی که مردم میزنند یا کاری که انجام میدهند اصلاً به شما ارتباطی ندارد و فقط به خودشان مربوط است.
هرکسی رؤیاهای شخصی خود را دارد و مطابق با میثاقهایش زندگی میکند. وقتی کسی شما را چاق خطاب میکند، موضوع بدن شما نیست بلکه موضوع، همان مشکلات، دیدگاهها و باورهایی است که خود آن افراد با آن در کشمکش هستند.
این یعنی وقتی فردی خوشحال است، به شما میگوید شما بهترین هستید و وقتی عصبانی است، شما را شیطان خطاب میکند.
برای غلبه بر این مشکل، خودتان را بشناسید. زیرا دیگر لازم نیست نظرات دیگران را به خودتان بگیرید. وقتی خودتان را بشناسید، به پذیرش دیگران نیازی نخواهید داشت. درنتیجه حرفهای آنها روی شما تأثیر نمیگذارد.
هرکسی دنیا را از زاویه دید خودش نگاه میکند و شما نیز باید دیدگاه خاص خودتان را به دست آورید.
تصور کنید کسی به شما میگوید که کلامتان آزاردهنده است. درواقع این کلام شما نیست که موجب رنجش او میشود، بلکه زخمهایی که درنتیجه میثاقهای شخصیشان به وجود آمده آنها را میرنجاند. به همین شکل وقتی از حرف کسی در مورد خود عصبانی میشوید، این عصبانیت به دلیل ترسهای شخصی شماست و خود شما باید چنین احساساتی را در درونتان حلوفصل کنید.
میکروی شماره 4
به جای فرضیه بافی، سؤال بپرسید!
آیا تابهحال پیشآمده که تنها، به خاطر آنکه طرف مقابلتان در رابطه، فراموش کرده به شما سلام کند، تصور کنید مشکل جدی در رابطهتان وجود دارد؟ ازایندست موارد مشابه برای همه اتفاق میافتد و این تنها مثالی است از اینکه چطور فرضیهبافیهای ما، برایمان مشکل ایجاد میکنند.
وقتی فرضیه میبافید، تصور میکنید افکارتان درست است و وقتی خلاف آن ثابت میشود احساس حماقت میکنید. اینیک مشکل جدی است، زیرا اکثر فرضیات بر پایه واقعیت نیستند. آنها تنها در تخیلات ما حقیقی هستند.
بنابراین وقتی در درک موضوعی مشکلدارید، تصور میکنید معنای آن را میدانید. سپس وقتی حقیقت برملا میشود، متوجه میشوید که معنایی کاملاً متفاوت داشته است.
فرض کنید در خیابان قدم میزنید و فرد زیبارویی توجه شما را به خود جلب میکند و به شما لبخند دلربایی میزند. شما بلافاصله تصور میکنید به شما علاقهمنداست و روزتان را به خیالبافی برای ازدواج با همدیگر میگذرانید.
چنین فرضیات غیرقابلکنترلی، باعث ایجاد مشکلات جدی در رابطه میشود. زیرا افراد، اغلب تصور میکنند که شریکشان میداند که آنها به چه چیزی فکر میکنند. درنتیجه به این باور میرسند که هر کاری که بخواهند، طرف مقابل رابطه، هر کاری که بخواهند برایشان انجام میدهد و وقتی او اینگونه رفتار نمیکند، عصبانی و ناامید میشوند.
اما شما درباره خودتان نیز فرضیه بافی میکنید. مثلاً ممکن است فکر کنید که میتوانید کاری را انجام دهید و وقتی در آن شکست میخورید، برای دستِ بالا گرفتن خودتان احساس بدی دارید، درحالیکه در واقعیت شاید تنها لازم بوده برای موفق شدن، سؤالات بیشتری بپرسید.
بنابراین فرضیه بافی کردن، یک عمل آسیبرسان است. شما باید آن را با سؤالات جسورانه جایگزین کنید. باآنکه ممکن است سؤال پرسیدن دشوار باشد، اما تنها راهی است که از طریق آن میتوانید با فرضیه بافیتان مقابله کنید.
اگر دوستی به شما سلام نمیکند، بهجای آنکه تصور کنید مشکلی وجود دارد، میتوانید بپرسید “اتفاقی افتاده؟”. مهمترین نکتهای که در اینجا باید به خاطر داشته باشید، گفتگوی شفاف است. یعنی برای رسیدن به شفافیت درباره یک موضوع، هر چه قدر که میخواهید سؤال کنید. با سؤال پرسیدن، به حقیقت نزدیکتر میشوید و دیگر به سمت فرضیه بافی نمیروید.
تا بدین جا، سه میثاق را بررسی کردیم. در ادامه، میثاق چهارم را میآموزید که به شما در بهکارگیری سه میثاق دیگر کمک میکند.
میکروی شماره 5
همیشه بهترین عملکردتان را ارائه دهید، حتی اگر مفهوم “بهترین” مرتباً تغییر کند!
آیا به یاد دارید زمانی که کودک بودید، والدین و معلمانتان به شما میگفتند که بهترین عملکرد را از خودت نشان بده؟ خب این توصیه خوبی است و شما باید همیشه در هر زمینهای، بهترین عملکردتان را نشان دهید.
زیرا نشان دادن بهترین عملکرد، به موقعیتی که در آن هستید بستگی دارد و تا زمانی که نهایت تلاش خود را بکنید، نیازی نیست خودتان را سرزنش یا قضاوت کنید. مفهوم “بهترین عملکرد”، هرروز تغییر میکند. بعضی روزها بهترین عملکرد، یعنی آنکه بدرخشید و برخی روزها ممکن است درخشش چندانی نداشته باشید.
خودتان را هنگام صبح که پر از انرژی هستید با انتهای شب که بعد از یک روز کاری سخت، خسته شدهاید، مقایسه کنید.
باید این نکته را به خاطر بسپارید. زیرا اگر بخواهید در هرلحظه عملکردی فراتر از بهترین عملکرد خود داشته باشید، تهی از انرژی میشوید. بیشازحد خود را خسته کردن، باعث میشود دیرتر به هدفتان برسید، اما ارائه عملکردی پایینتر نیز باعث قضاوت خود، سرزنش، ناامیدی و احساس گناه میشود.
پس بهترین عملکردتان را نشان دهید و هر کاری را به خاطر همان کار انجام دهید. شما باید نه به دلیل انگیزههای بیرونی، بلکه برای شاد شدن، سخت کارکنید.
مثلاً حقوق و دستمزد، مثال خوبی در این زمینه است. اگر تنها انگیزه شما، دریافت حقوق باشد هیچگاه بهترین عملکرد را از خود نشان نمیدهید. اکثر افراد برای پول درآوردن کار میکنند و نه به خاطر لذت بردن از آن. درنتیجه، بیشتر آنها شغلهایی دارند که برایشان سخت، نچسب و تحمیلی است. این عدم رضایتمندی، باعث میشود افراد در آخر هفته حواس خود را با مهمانی رفتن و انجام فعالیتهای بیحاصل، پرت کنند.
از طرف دیگر، اگر ارائه بهترین عملکرد به دلیل دوست داشتن کاری است که انجام میدهید، در کارتان پیشرفت میکنید و دیگر در انجام آن، سختی احساس نمیکنید. بدین ترتیب، آخرین میثاق، یعنی “ارائه بهترین عملکرد”، میثاقهای دیگر را نیز تقویت میکند و به شما در آزاد ساختن خودتان یاری میرساند.
میکروی شماره 6
میثاق قدیمی خود را رها کنید و آزادیتان را بیابید!
حال که فهمیدهاید میثاقهای قدیمیتان چگونه موجب رنجش شما میشوند، به سه روش برای رهایی از بند آنها و رسیدن به آزادی اشاره میکنیم.
روش اول در ارتباط با رؤیایی است که اکنون دارید و رؤیای “توجه اولیه” نامیده میشود. این رؤیا در اثر توجه اولیه افراد به شما در زمان کودکیتان شکلگرفته است. اما شما دیگر کودک نیستید و میتوانید رؤیای خود را تغییر دهید و به هر چه میخواهید باور داشته باشید.
همچنین کمکم متوجه میشوید که مطالبی که در کودکی آموختهاید، حقیقت محض نیستند. به همین دلیل میتوانید رؤیایتان را تغییر دهید، برای باورهایتان تصمیم بگیرید و رؤیای “توجه ثانویه” را خلق کنید.
بدین منظور، باورهای مبتنی بر ترسهایی را بررسی کنید که باعث ناراحتی شما میشوند. سپس ذرهذره آنها را بشکنید و با باورهای جدیدی مثل چهار میثاق جایگزین کنید.
دومین راه برای آزادی در ارتباط با این باور تولتکهاست که موجودی انگلی، ذهن ما را کنترل میکند. برای رها شدن از فشار این بار، باید “بخشش” را تمرین کنید، زیرا ذخیره غذایی این انگل را قطع میکند.
تصور کنید صبح، باانرژی فراوانی بیدار میشوید. سپس با دوستتان دعوا کرده و ناگهان احساس میکنید تهی از انرژی هستید و اسیر احساسات منفی میشوید. این احساسات، انرژی شما را تخلیه میکنند و اجازه نمیدهند زندگی خود یا دیگران را تغییر دهید.
نهفقط این، بلکه احساس انتقامگیری، انگل ذهنیتان را تغذیه میکند و احساسات منفی بیشتری به وجود میآورد. برای متوقف کردن این چرخه معیوب، باید افرادی که شما را میرنجانند ببخشید، ازجمله خودتان!
و در آخر، سومین راه برای رها ساختن خود، “زندگی کردنِ هرلحظه از زندگی” است گویی که فردایی وجود ندارد. با انجام این کار متوجه میشوید چیزی ندارید که در زمان حال وجود نداشته باشد و این نگاه، به شما دید واضحی نسبت به نحوه زندگی کردن به شیوه دلخواهتان را میدهد. این فرایند “معارفه با مرگ” نامیده میشود و از شما این سؤال را میپرسد که “آیا واقعاً میخواهی این لحظه شگفتانگیز را صرف نگرانی در مورد فکری کنی که دیگران درباره تودارند؟”
سخن پایانی
پیام کلیدی کتاب این است که از لحظهای که متولد میشویم، جامعه ما را مجبور به پذیرش قوانینش میکند و درنتیجه مانع از شناخت خودِ حقیقیمان میشود. اما میتوان با جایگزین کردن این قوانین نهادینهشده با چهار میثاق معرفت کهنِ تولتک ها، خود را از زنجیرهای آن رها کرد.
یک توصیه کاربردی
میثاقهای قدیمی خود را بشکنید!
بیشتر انسانها، اسیر صدها یا شاید هزاران میثاقاند. هماکنون یکی از آنها را بشکنید. شاید به خودتان میگویید استعداد آواز خواندن ندارید. برای شکستن این میثاق از ته دل آواز بخوانید و تصور کنید کسی شما را تشویق میکند. با دنبال کردن این فرایند، میتوانید تمام میثاقهای منفی خود را بشکنید و آنها را با میثاقهای جدیدی که شما را آزاد میکنند، جایگزین کنید.
پیشنهادی برای مطالعه بیشتر در خصوص موضوع این کتاب
کتاب پیشنهادی بعدی: پنجمین میثاق نوشته دون میگل روییز و کتاب “پنجمین میثاق” که نوشته دون میگل روییز و دون خوزه روییز دون خوزه روییز (Don Jose Ruiz) است، درک ما از خودِ حقیقیمان که توسط اطرافیان و جامعهای که در آن زندگی میکنیم شکلگرفته را مخدوش شده است. “پنجمین میثاق” که در سال 2010 منتشرشده، پنج عهدی را معرفی میکند که بدون نیاز به پناه بردن به کوهستان و در پیش گرفتن زندگی راهبان، به شما در زدودن سوءتعبیرها و کشف حقیقت وجودیتان کمک میکند.