
نام کتاب : آیندۀ ممکن
نویسنده : یِنسی استریکلر (Yancey Strickler)
سال انتشار : 2019
آیندۀ ممکن (This Could Be Our Future) مانیفستی (اعلامیهای) برای فردایی بهتر است. فردایی که در آن دیگر فقط پول حکمفرما نیست، بلکه دنیا توسط همه اشکال ارزشی که بشریت میسازد، اداره میشود. ینسی استریکلر(Yancey Strickler)، مدیر عامل سابق کیک استارتر (Kickstarter) در این کتاب توضیح میدهد که چگونه جامعه مدرن ما با «حداکثرسازی مالی» جامعه را به بیراهه کشانده است. موضوعی که ورشکستگی موسسات، سرکوب نوآوری، و مرگ خلاقیت را باعث شده است. وی در این کتاب به این موضوع پرداخته است که ما چگونه میتوانیم برای بهبود مسیر خود تلاش کنیم.
درباره نویسنده:
ینسی استریکلر (Yancey Strickler) در سال 1978 در ویرجینیا به دنیا آمده است. او به عنوان بنیانگذار و مدیرعامل سابق کیکاستارتر شناخته میشود. کیکاستارتر به صاحبان پروژههای خلاقانه این امکان را میدهد تا سرمایه لازم برای شروع پروژهشان را از طریق کمکهای کوچک دیگران تامین کنند. استریکلر یکی از چهل چهرهی برتر زیر چهل سال در مجلهی فورچن و همچنین از اعضای انجمن رهبران جوان اقتصاد جهان است.
چگونه میتوانیم به پول اهمیت کمتری دهیم، و چرا باید این کار را انجام دهیم.
در دنیای امروز، همه چیز به پول بستگی دارد.
این یک کلیشه افتضاح به نظر می رسد، اما خیلی از واقعیت بهدور نیست. از زمان رفع نظارت برتجارت و امور مالی در دهه های 1970 و 1985، زندگی ما به طور فزاینده ای تحت تسلط این ایده است که هیچ کاری ارزش چندانی ندارد مگر اینکه پولی به همراه داشته باشد این ایده دیگر فقط بر وال استریت (Wall Street) حاکم نیست. بر موسسات، سازمانها و زندگی خصوصی ما، از مراقبتهای بهداشتی گرفته تا آموزش و سرگرمی، حکومت میکند.
اما وقتی درآمدزایی به معیار به عهده گرفتن هر کاری برای ما تبدیل میشود، پتانسیل خود را محدود میکنیم. به قدرت اجتماع، دانش، خانواده و دوستی فکر کنید، خواهید دید که پول تنها شکل ارزشی نیست که انسان میسازد.
پس چرا حداکثر سازی مالی، آن معیار اصلی است که برای پیشبرد زندگی خود استفاده می کنیم؟ و برای حرکت فراتر از این حالت، و به سوی آینده ای بهتر چه کنیم؟
در میکروهای این خلاصه کتاب همچنین درمییابیم که
- چرا همه فیلم های جدید امروز دنبالهدار هستند؛
- چگونه یک غذای سنتی ژاپنی می تواند به شما در تصمیم گیری های زندگی کمک کند؛ و
- چرا 20 سال طول کشید تا بازیکنان NBA شوت سه امتیازی را بپذیرند.
میکروی شماره 1
زندگی ما توسط ایده های نامرئی اداره می شود و انباشت هرچه بیشتر ثروت بزرگترینِ آنهاست.
هنگامی که پری چن(Perry Chen)، چارلز آدلر (Charles Adler) و یانسی استریکلر(Yancey Strickler)، برای اولین بار در سال 2005 شروع به توضیح ایده خود یعنی کیک استارتر (Kickstarter)، کردند، اکثر افراد، تصور می کردند که آنها دیوانه هستند. زیرا درک پلتفرمی که مردم از طریق آن به دیگران پول میدهند تا ایدههای خود را به واقعیت تبدیل میکنند ممکن نبود.
و به نوعی حق با آنها بود. در آن زمان، اصطلاح «تامین مالی جمعی» وجود نداشت. اما، در سال 2009، Kickstarter به هر حال راه اندازی شد. و اکنون، حدود سیزده سال بعد، این پلتفرم دلیل جان بخشیدن به بیش از 100000 ایده خلاقانه جدید است. از جمله مستندهای برنده اسکار مانند The Square اثر Jehane Noujaim و بازی کارتی بسیار محبوب Cards Against Humanity.
کیک استارتر (Kickstarter) چیزی را در مورد تفکر انسان ثابت کرد: بیشتر ایدههای ما در مورد نحوه عملکرد جهان منعکس کننده برخی از حقایق تغییر ناپذیر نیستند. آنها فقط مفاهیمی هستند که ما اختراع کرده ایم. اما بسیاری از این ایدهها چنان عمیقاً در زندگی روزمره جا افتادهاند که دیگر آنها را جایگزین مفاهیم واقعی کردهایم.
این تصور که پول همه چیز و غایت وجود انسان است یکی از این ایده های نامرئی است. نویسنده این مفهوم را «بیشینه سازی مالی یا انباشت هرچه بیشتر ثروت» می نامد. این ایده میگوید چیز دیگری غیر پول نباید زندگی شخصی و کسب و کار و اقدامات شما را هدایت کند.
در دهه 1970، میلتون فریدمن (Milton Friedman)، اقتصاددان بزرگ اولین شخصیت رسمی بود که استدلال کرد که کسب و کارها هیچ مسئولیتی در قبال جامعه به جز کسب سود ندارند و شرکتها هم واقعاً این موضوع را جدی گرفتند.
امروزه، تنها استانداردی که اکثر کسب و کارها برای خود رعایت میکنند این است که چقدر سود میتوانند برای سهامداران خود داشته باشند. در این راستا هم از مواردی چون اخراجهای دسته جمعی، فرار مالیاتی و کاهش کیفیت خدمات فروگذار نمیکنند.
در واقع، برای کسانی که در رأس قرار دارند، همه زمینههای فعالیت انسانی از جمله مراقبتهای بهداشتی، آموزش و جوامع، چیزی جز انواع مختلف فرصتهای سرمایهگذاری نیستند. لذا این موارد اگر پول بیشتری برای آنها به ارمغان بیاورد، این سرمایه گذاری ها را بدون نگرانی برای افراد آسیب دیده خریداری کرده، میفروشند و معامله میکنند.
بدتر از همه اینها این است که ما هم پذیرای چنین سناریویی هستیم. در زندگی خصوصی خود از آن تقلید میکنیم بدون اینکه کاربرد گستردهتر آن را زیر سوال ببریم. البته مردم باید کاری را انجام دهند که بیشترین درآمد را برای آنها به همراه داشته باشد. حداقل روال زندگی امروزی این بوده است. اما این سؤال پیش میآید که آیا این کارها واقعاً مؤثرند یا خیر؟
میکروی شماره 2
این باور که درآمد و ساخت ثروت بیشتر تنها انتخاب منطقی است، فضایی از طمع و بی اعتمادی را ایجاد کرده است.
در سال 1776، آدام اسمیت (Adam Smith)، اقتصاددان، پدر سرمایه داری مدرن، استدلال کرد که جامعه زمانی بهترین عملکرد را دارد که هرکس بر اساس منافع شخصی خود عمل کند. او گفت، اگر به قصابی بروید، می توانید به قصاب اعتماد کنید که گوشت را به شما میفروشد، زیرا این کاری است که قصاب برای سیر کردن خانواده خود باید انجام دهد.
اما اسمیت (Smith) نفع شخصی را با حداکثر سود یکی نمیدانست. او نگفت که قصاب باید نرخ کشتار را افزایش دهد، کیفیت گوشت خود را به حداقل قابل قبول کاهش دهد، و حقوق کمتری به کارگرانش بدهد. با این حال، کسب و کارهای امروزی دقیقاً چنین اقداماتی را با استناد به نظریه اسمیت (Smith) توجیه میکنند.
چگونه به اینجا رسیدیم؟
در طول جنگ سرد، شرکت رند(RAND)، یک اندیشکده با سیاست جهانی، روش جدیدی برای آزمایش استراتژیهای درگیری برای عصر هستهای ارائه کرد: نظریۀ بازی (Game theory). نظریه بازی راهی برای محاسبه نتایج بالقوه سناریوهای فرضی است. هدف آن کمک به مردم است تا منطقی ترین مسیر عمل را مشخص کنند.
یکی از معروف ترین سناریوهایی که شرکت رند با آن روبرو شد، معضل زندانی است. تصور کنید شما و شریک زندگی تان توسط پلیس به خاطر جنایتی که با هم مرتکب شده اید دستگیر شده اید. پلیس شما را جداگانه بازجویی می کند. شما می دانید که اگر شریک زندگی خود را لو دهید، آزاد خواهید شد، و او به مدت سه سال به زندان خواهد رفت. اگر او حرف بزند و شما ساکت بمانید، سه سال زندان می روید. اگر هر دوتان صحبت کنید، هردوی شما دو سال زندان خواهید رفت. اما اگر هیچ کدام از شما صحبت نکند، هر دو فقط یک سال به زندان میروید.
شما چکار میکردید؟
در حالت ایدهآل، هر دوی شما ساکت میمانید، و یک سال زندانی میشوید. اما، به گفته کارشناسان شرکت RAND، استراتژی بهینه در حل این معضل این است که شریک زندگی خود را لو دهید.
شرکت رند (RAND) اولین کسی بود که این طرز تفکر جدید و «فوق عقلانی» را فرموله کرد و ارزشهایی مانند شرافت و وفاداری را نادیده گرفت. وی به نفع حداکثر کردن سودهای فوری، بدون توجه به هزینهها، همه چیز را قربانی کرد.
نظریه بازی به چارچوبی پیشرو برای تصمیم گیری در مقیاس بزرگ در تجارت، دولت و بسیاری از بخش های دیگر فعالیت های انسانی تبدیل شده است. در این زمینهها، حداکثر کردن سود فوری به معنای حداکثر کردن سود است. به این ترتیب، نظریه بازی توجیه کاملی برای طمع و بیاعتمادی فزاینده بشریت فراهم میکند. سپس به آن برچسب عقلانی بودن هم میزند.
میکروی شماره 3
ثروت سازی هرچه بیشتر همه چیز را با خاک یکسان کرده است.
در سال 2017، آهنگ “Body Like a Back Road” خواننده کانتری سام هانت (Sam Hunt) رکوردی باورنکردنی را شکست. این آهنگ برای هشت ماه متوالی، رتبه نخست را در جدول آهنگهای داغ در اختیار داشت.
چگونه این اتفاق افتاد؟ آیا آهنگ”Body Like a Back Road” بهترین آهنگ تمام دوران است؟
نه. از بسیاری جهات، این یک آهنگ کانتری پاپ متوسط است و دلیل موفقیت تجاری باورنکردنی آن بیشینهسازی مالی است.
هنگامی که رادیو برای اولین بار شروع به کار کرد، هر شهر، منطقه و جامعه در آمریکا ایستگاه مخصوص به خود را داشت. در واقع، شرکتها از داشتن بیش از دو ایستگاه به طور همزمان منع شدند. اما این روند در سال 1943 زمانی که شبکههای رادیویی بزرگ از دولت شکایت کردند و استدلال کردند که محدودیت ایستگاهها حق آزادی بیان آنها را نقض میکند، شروع به تغییر کرد. این پوشش از دو مورد به پنج مورد، سپس از پنج به هفت مورد افزایش یافت تا در سال 1984، از هفت به 40 کانال افزایش یافت.
تا سال 1996، تقریباً هیچ محدودیتی برای تعداد ایستگاههای رادیویی یک شرکت وجود نداشت. در نتیجه، در طول یک سال، دو شرکت بزرگ نیمی از ایستگاه های رادیویی آمریکا را خریداری کردند. رادیو زمانی یک رسانه جمعی بود که از صداهای مختلف تشکیل شده بود. امروزه تا 97 درصد آهنگهایی که ایستگاههای رادیویی پخش میکنند با هم همپوشانی دارند.
به همین دلیل است که تعداد آهنگهای مختلف از دهه 1960 کاهش یافته است. لذا آهنگی نه چندان خاص مانند « Body Like a Back Road » میتواند ماه ها جایگاه برتر را حفظ کند.
میتوانید از همان منطق پولمحور برای درک این نکته که ۶۱ درصد از تمام فیلمهای جدید هالیوود امروزی دنبالهها، پیشدرآمدها یا اقتباسها هستند، استفاده کنید. در حدود دهه 1970، استودیوها و تهیه کنندگان شروع به مشاهده صنعت فیلمسازی به عنوان یک فرصت سرمایهگذاری کردند. داستانهایی که مردم با آنها آشنا هستند، جنگ ستارگان، ابرقهرمانان، اقتباسهای کتاب، به سادگی ثابت کردند که اینها از نظر مالی گزینههای مطلوبتر و امنتری نسبت به ایدههای برتر و اصیلتر دیگر هستند.
ثروت سازی نه تنها خلاقیت در سرگرمی را از بین برده است، بلکه در شهرهای ما نیز غوطهور شده است. به عنوان مثال، شهر نیویورک اکنون به قدری تحت تسلط زنجیره های تجاری بزرگ است که به سختی می توان فراموش کرد که این یک پدیده نسبتاً جدید است. از زمانی که توسعه املاک و مستغلات در دهه 1970 شروع شد، مکانهای نمادین بیشمار و کسبوکارهای کوچک تعطیل شدهاند، زیرا دیگر توانایی پرداخت اجاره را ندارند. خردهفروشان، بانکها و شرکتهای سرمایهگذاری بزرگ اکنون بر شهر تسلط دارند.
به هر طرف که نگاه می کنیم، زندگی ما تحت کنترل بیشینهسازی مالی است، و تنوع، خلاقیت و نوآوری با خاک یکسان شده است.
میکروی شماره 4
بیشینهسازی مالی به ثروتمندان کمک می کند تا ثروتمندتر شوند، و دیگران از عواقب آن رنج می برند.
زمانی که قوانین تجاری و مالی در اواخر دهه 1970 سست شدند، نسل جدیدی از مردم جهان را تحت کنترل گرفتند. این افراد شامل بانکداران، دلالان، مشاوران و استراتژیستهایی بودند که در هنر استخراج ثروت و به حداقل رساندن هزینهها متخصص و ماهر شدند. آنها در مورد چگونگی افزایش سود برای مشاغل بزرگ و به حداکثر رساندن بازده سهامداران از طریق کاهش بودجه، کاهش دستمزدها و اجتناب از مالیات صحبت میکردند.
به راحتی می توان فراموش کرد که سود هر شرکتی تا حد زیادی توسط کارگران آن ایجاد می شود. بدون کارگران، هیچ شرکتی وجود ندارد. اما تحت سلطۀ بیشینهسازی مالی، تنها کسانی که سهمی از سود شرکت را به دست می آورند، مدیران و سهامداران آن هستند.
فقط این آمار تکان دهنده را در نظر بگیرید: از سال 1948 تا 1973، دستمزد متوسط کارگران آمریکایی 91 درصد افزایش یافته است. اما بین سالهای 1973 تا 2013، دستمزدها به میزان 2/9 درصد افزایش یافت. و در واقع، بهعنوان طبقه متوسط، آنها فقط 3 درصد رشد کردند. میانگین 2/9 تنها به این دلیل به دست میآید که پاداش برای مدیران و مدیران اجرایی، به عبارت دیگر، برای طبقه حداکثری، از سال 1977 به میزان باورنکردنی 1000 درصد افزایش یافته است.
طبقه حداکثری همیشه از یک استراتژی برای رشد ثروت خود پیروی می کند. در مرحله اول، یک تجارت بزرگ با یک تجارت بزرگ دیگر ادغام می شود تا به یک تجارت بزرگتر تبدیل شود و رقبای کوچک و مستقل مجبور به جمع شدن و [ترک میدان] می شوند.
در مرحله دوم، تجارتِ واقعاً بزرگ شروع به کاهش هزینه ها از طریق اخراج دسته جمعی و کاهش بودجه می کند. آنها به این می گویند «حذف افزونگی ها»(“eliminating redundancies”) یا «یافتن هم افزایی!» (“finding synergies!’)پول پس انداز شده به سیاستمدارانی میرسد که وعده کاهش بیشتر مالیات و مقررات ضعیف تر را می دهند و بقیه آن بین مدیران اجرایی و سهامداران توزیع می شود.
در مرحله سوم، استراتژی های کاهش هزینه به مصرف کننده آسیب میرساند. خدمات بدتر میشود تا حاشیه سود افزایش یابد. به همین دلیل است که وقتی میخواهید شماره تماسی پیدا کنید، ارائهدهنده اینترنت شما را وادار میکند از مراحل مختلف بگذرید.
در مرحله چهارم و آخر، شرکت دچار ورشکستگی میشود و کارگران و جامعه محلی را با خود به نابودی میکشاند. البته این مشکلی برای دسته شرکتهای بزرگ نیست. آنها مدتهاست که یاد گرفتهاند تا با سوء استفاده زنده بمانند.
میکروی شماره 5
پول معیار خوبی برای خوشبختی و رضایت انسان نیست.
نمیتوان انکار کرد که پول مهم است. هر سال هزینههای مراقبتهای بهداشتی، مسکن و حمل و نقل بیشتر میشود. تصور کنید به یکی از افرادی که به سختی میتوانند این مایحتاج اولیه زندگی را تامین کنند، بگویید که پول نباید برایشان مهم باشد.
وقتی به هرم نیازهای انسانی آبراهام مزلو (Abraham Maslow) نگاه میکنیم، اهمیت پول بیشتر آشکار میشود. مزلوی روانشناس، معتقد بود که افراد پنج نیاز اساسی دارند. اولین و مهمترین نیاز، بقا است. هنگامی که بقای ما تضمین شد، به نیاز بعدی می رویم: امنیت فیزیکی. نیازهای درجه بالاتر دیگری نیز وجود دارد که بعد از آن وجود دارند، اما اجازه دهید لحظهای در اینجا مکث کنیم.
امروزه امنیت فیزیکی شامل ایمنی مالی نیز میشود. هنگامی که نمیتوانید هزینه سفر، ویزیت پزشک یا اجاره را بپردازید، امنیت فیزیکی شما تضمین نمیشود. این بدان معناست که وقتی مشکلات مالی قابل توجهی دارید، نمیتوانید روی پیگیری هیچ یک از آن نیازهای درجه بالاتر تمرکز کنید، چیزهایی مانند خودشکوفایی (self-actualization) و عشق.
اما، برعکس، وقتی پول را هدف نهایی همه تلاشهای خود قرار میدهیم، از صعود از هرم به سوی نیازهای بالاتر نیز جلوگیری میکنیم.
بنابراین، پول بستر لازم برای رضایت و شادی است. اما رضایت و خوشبختی واقعی بعد از پول میآید. به همین دلیل است که ما نباید عملکرد یک جمعیت را با مقدار پولی که دارد بسنجیم. اما، در طول صد سال گذشته، ما سعی کرده ایم دقیقاً این کار را انجام دهیم.
تولید ناخالص داخلی یک کشور یا GDP، معیاری است که توسط اقتصاددان سیمون کوزنت (Simon Kuznet) ابداع شده است تا میزان پولی را که مردم، مشاغل و دولت یک کشور در یک دوره معین خرج می کنند، ردیابی کند. در دوران به حداکثر رساندن ما (In our maximizing times)، این معیار مطلوب موفقیت ملی است.
آنچه معیارهای مالی به ما میگویند “خوب” است با آنچه در اعماق وجودمان به عنوان خوبی میشناسیم، اغلب یکسان نیستند. پول راه مناسبی برای سنجش رفاه است. اما تنها مورد نیست. اگر میخواهیم رفاه خود و دیگران را افزایش دهیم و به هر انسانی در رسیدن به کامیابی و خوشبختی کمک کنیم، باید ارزشهای دیگر را نیز در نظر بگیریم.
میکروی شماره 6
بنتوئیسم (Bentoism) به ما این امکان را میدهد که تصمیمات منطقی بگیریم که تنها با پول هدایت نمیشوند.
با بنتو باکس (bento box) ژاپنی آشنایی دارید؟ یک بنتو باکس دارای محفظههای زیادی است که هر کدام حاوی یک ماده غذایی متفاوت است. این جعبه برای خوردن مقداری از هر چیزی که خوب است، آن هم بدون پرخوری، وسیلهای عالی است. اما بنتو نه تنها برای سروسامان دادن به وضعیت خوراک شما عالی است، بلکه برای سازماندهی زندگی شما نیز انتخابی خوب است.
بِنتوی زندگی شما از چهار جعبه تشکیل شده است که با تمام ارزشهای مختلف درونی شما در ارتباط است. بیایید یکی از جعبهها را منافع شخصی شما در لحظه حال بنامیم. شمایی که اکنون لذت، امنیت و استقلال دارید.
شمای کنونی متولی شمای آینده هستید. آیندۀ شما حاوی ارزشهایی است که میخواهید داشته باشید یعنی فردی که دارای هدف، تسلط و ظرافت است.
چیزی که اکنون هستیم تمام ارزشهای مرتبط با افراد اطراف ما را در خود جای داده است. لذا موارد بر شما و تصمیماتتان در مورد خانواده، دوستان و همکاران تأثیر میگذارد. سپس، در نهایت، آینده وجودی ما تشکیل میشود.
بنتوئیسم به ما این امکان را می دهد که طیف کاملی از ارزشهای خود را مشاهده کنیم و بر اساس منافع شخصی خود تصمیمات منطقی بگیریم.
تصور کنید به شما یک شغل پردرآمد در شرکتی پیشنهاد شده است که اصلاً با سیاست آن موافق نیستید. حالا شما برای گرفتن این کار با خود بحث میکنید، اگر فقط به تمام پولی که میتوانید به دست آورید فکر کنید شمایی که در آینده می خواهید باشید هرگز به وجود نمیآید. آیا نمیخواهید از شما به عنوان فردی که به اصول شخصیتان پایبند بوده یاد شود؟ ممکن است تصمیم کنونی شما منطقی باشد چون میخواهید باید مخارج خانواده خود را تامین کنید. اما شمای آینده نگران تأثیر سیاست این شرکت بر دنیایی است که فرزندان شما در آن زندگی خواهند کرد. بنتوئیسم به شما این امکان را میدهد که همه این ارزشها را در نظر بگیرید و آنها را با یکدیگر بسنجید.
بنتوئیسم فقط مخصوص افراد نیست بلکه کاربرد آن در مورد شرکتها نیز مؤثر است. Kickstarter از همان ابتدا از اصل مشابهی پیروی کرده است. بنیانگذاران از همان ابتدا قول دادند که هرگز شرکت را نفروشند یا آن را عمومی نکنند. در عوض، آنها به آهستگی و پیوسته رشد کردند و همیشه علایق جامعه خلاقی را که میخواستند از آنها حمایت کنند در ذهن داشتند. گسترش طیف ارزش ما به این روش غیرمنطقی نیست. همانطور که Kickstarter ثابت کرده است، میتواند یک مزیت رقابتی باشد.
میکروی شماره 7
وقتی به خودمان اجازه می دهیم با ارزشهایی غیر از پول همسو شویم، شروع به دیدن تصویر بزرگتری از زندگی خود میکنیم.
گروه موسیقی مورد علاقه شما به شهر میآید! بلافاصله پس از آغاز فروش بلیط، آنلاین میشوید و سعی میکنید یکی را بخرید. اما، گویی جادوی سیاه (black magic) باعث شده است که همه آنها قبلاً فروخته شوند. با ناامیدی یک منبع ثانویه برای بلیط پیدا میکنید، که اکنون سه برابر قیمت اصلی قیمت دارد.
فروختن بلیط در بازار سیاه امروزه بسیار رایج است. وبسایتهای غیررسمی فروش بلیط و افراد زیرک، بهمحض انتشار بلیطها را بهصورت عمده خریداری میکنند و سپس آنها را با چند برابر هزینه اصلی به طرفداران وفادار میفروشند.
بلیطهای کنسرتهای اَدِل (Adele) خواننده و ترانهسرا مرتباً در بازار سیاه فروخته میشد، تا زمانی که او تصمیم گرفت کاری در این باره انجام دهد. برای توزیع بلیط تور 2015 خود، او با Songkick، یک استارت آپ لیست کنسرت، همکاری کرد. Songkick از داده ها برای تعیین «وفادارترین» طرفداران خود استفاده کرد و ابتدا فروش بلیط را به روی آنها باز کرد. به این ترتیب کمتر از 2 درصد از بلیط ها در نهایت در بازار سیاه فروخته شدند.
ادل (Adele) میتوانست با دلالان بلیط در بازار سیاه معامله کند و مقداری پول اضافی به دست آورد. اما، در عوض، او تصمیم گرفت که از روی یک نسخه گسترده و بنتوئیستی از منافع شخصی کار کند. او فقط ثروتمندترین طرفداران را در کنسرتش نمیخواست، بلکه وفادارترین طرفداران را میخواست. بنابراین، به جای اینکه پول خود را به حداکثر برساند، انصاف را به حداکثر رساند.
وقتی فقط روی میزان درآمدی که می توانیم در کوتاه مدت به دست بیاوریم تمرکز می کنیم، تصویر بزرگتر [و مهمتر] را از دست میدهیم. مثالی از ورزش بسکتبال به توضیح این موضوع کمک میکند. در سال 1978، NBA شوت سه امتیازی را معرفی کرد. ایده این بود که یک شوت پیچیدهتر و پرمخاطرهتر از دورتر باید با امتیاز بیشتری نسبت به یک ضربه نزدیکتر و راحتتر پاداش داده شود. مشکل این بود که برای بیش از دو دهه، هیچ کس واقعاً نمیخواست آن را امتحان کند. ضربات سه امتیازی فقط در 30 درصد مواقع انجام میشود، در حالی که پرتاب دو امتیازی در 50 درصد مواقع صورت میگیرد. از لحاظ ریاضی هم منطق استفاده از آن بسیار واضح و روشن بهنظر میرسد.
اما، در سال 2000، تمرکز جدید NBA بر تجزیه و تحلیل دادهها نشان داد که هر چه یک تیم به شوتهای سه امتیازی بیشتری بپردازد، در دراز مدت امتیاز بیشتری کسب خواهد کرد. این کشف، بسکتبال را کاملا متحول کرد به طوریکه بین سالهای 2017 و 2018، بازیکنان NBA بیشتر از مجموع کل دهه 1980 شوتهای سه امتیازی پرتاب کردند.
در حال حاضر افراد و شرکتهایی وجود دارند که ثابت کردند میتوان فراتر از سود مالی کوتاهمدت اندیشید و به موفقیت رسید.
میکروی شماره 8
تغییر طیف ارزشهای ما مدتی زمان خواهد برد.
اگر در سال 1960 زندگی میکردید و تصمیم میگرفتید صبح زود در پارک بدوید، احتمالا دستگیر میشدید. در آن زمان، ایده ورزش در بیرون آنقدر غیرعادی بود که مردم مرتباً با پلیس تماس میگرفتند.
رسیدن به نقطهای که ورزش یک سرگرمی عادی باشد مدتی طول کشید. این روند زمانی شروع شد که جان اف کندی (John F. Kennedy) در دوران ریاست جمهوری خود فعالیت بدنی را به یک اولویت ملی تبدیل کرد. در اواخر دهه 1960، روزنامه ها در مورد روند عجیب «دویدن» گزارش دادند و باشگاه گلدز (Gold’s) در کالیفورنیا وزنه برداری را به جریانی اصلی تبدیل کرد.
شواهد علمی وجود دارد که نشان میدهد 30 سال زمان لازم است تا جامعه تغییرات قابل توجهی را تجربه کند. به عنوان مثال، زمان زیادی طول کشید تا جمعیت زیادی سیگار را ترک کرده و ورزش را شروع کنند. ایدههای جدید همیشه باید خود را در برابر افراد شکاک ثابت کنند قبل از اینکه به طور گسترده پذیرفته شوند و به نظر عادی برسند.
اغلب، این ایدههای جدید در لحظهای بحرانی متولد میشوند. به نظر میرسید که بیشینهسازی مالی برای مدت طولانی کارساز بوده است، اما در شکل کنونی آن، ما را از دید وسیعتری از رفاه محروم میکند. این امر باعث ضعیف شدن کسب و کارهای کوچک و جوامع محلی می شود. خلاقیت و کارآفرینی رانابود میکند و ثروت را به سمت بالا هدایت میکند تا فقط به تعداد کمی خدمت کند.
حتی جان مینارد کینز (John Maynard Keynes)، اقتصاددان بزرگ بریتانیایی، که یکی از معماران کلیدی اقتصاد مدرن سرمایهداری است، فکر نمیکرد که فرایند حداکثر سازی درآمد باید برای همیشه زنده بماند. در سال 1920، او گفت که «احساس ناپاک حرص/طمع» برای ادامه رشد اقتصادی برای «حداقل صد سال دیگر» ضروری است. با این حال، پس از آن، او معتقد بود که ثروت بشریت آنقدر زیاد خواهد بود که می توانیم طمع را برای همیشه پشت سر بگذاریم.
اکنون آن صد سال گذشته است. زمان آن فرا رسیده است که طیف جدید و گسترده تری از ارزش ها را برای هدایت جوامع، مشاغل و زندگی خصوصی خود اتخاذ کنیم. ما یاد گرفتیم که چگونه میتوانیم بر اساس چنین طیف ارزشی گستردهای تصمیم بگیریم.
گاهی اوقات، این امر ممکن است به معنای کنار گذاشتن یک سود زودگذر باشد تا بعداً نتایج بهتری بگیریم. همانطور که Kickstarter با استراتژی رشد آهسته و پیوسته خود انجام داد، همانطور که ادل (Adele) با طرح بلیط مبتنی بر وفاداری خود انجام داد.
هر تاکیدی که انتخاب میکنیم، وقتی دیدگاه خود را به چیزی فراتر از بیشینهسازی مالی گسترش می دهیم، زندگی خود را به گونه ای غنی می کنیم که پول به تنهایی هرگز نمی تواند چنین کند.
خلاصه
جهان امروز بر اساس نظریه حداکثر سازی درآمد اداره میشود. ایده این نظریه هم این است که بهترین کار همیشه کاری است که بیشترین درآمد را داشته باشد. اما فراموش پیروانش فراموش کردهاندکه اشکال دیگری از ارزش انسانی وجود دارد که باید در نظر داشته باشیم. وقتی می خواهیم آینده ای بسازیم که برای همه ما مفید باشد، م اتخاذ و عمل بر اساس مجموعه وسیعی از ارزشها غیرمنطقی نیست، این تنها راه پیش رو است.
توصیه عملی کتاب
جعبه بنتوی خود را بسازید.
اگر در نقطه عطف مهم زندگی خود ایستادهاید، بنتوئیسم را امتحان کنید تا دریابید که چگونه به جلو حرکت کنید. میتوانید جعبه بنتوی خود را روی یک برگه بکشید و آن را به چهار بخش تقسیم کنید: یک قسمت برای نیازها و اهداف فعلیتان؛ یکی برای امیدها و رویاهای آیندهتان؛ یکی برای افراد اطرافتان که به شما وابسته هستند؛ و دیگر برای همه شما در آینده. در نظر بگیرید که هر یک از این بخشها چگونه تحت تأثیر تصمیم شما قرار میگیرند. سعی کنید مسیری را برای خود ترسیم کنید که تمام ارزش های شما را به حداکثر برساند.