نام کتاب: زندگی مخفی مغز (هیجانات چگونه ساخته میشوند؟)
نام نویسنده: دکتر لیزا فلِدمَن بَرِت (Lisa Feldman Barrett)
سال انتشار: 2017
خلاصه کتاب
کتاب “هیجانات چگونه ساخته میشوند” که در سال 2017 منتشرشده، همه دانستهها و تصوراتتان در مورد هیجانات و احساسات را به چالش میکشد. در این خلاصه کتاب یاد میگیرید که چگونه مغزتان عصبانیت، ترس و شادی را ثبت میکند و نیز، چطور جامعه و فرهنگ، محدوده احساسات شما را تعیین میکند و نحوه تفکر فرهنگی شما در مورد این احساسات را مشخص مینماید.
پس اگر شما هم:
- به مباحث روانشناسی و علوم اعصاب علاقهمند هستید،
- میخواهید احساسات و هیجانات خود را بهتر بشناسید و آنها را کنترل کنید،
- در رشتههای مطالعات فرهنگی و زبانهای مختلف، تحصیل میکنید،
به شما پیشنهاد میکنیم که به این خلاصه کتاب گوش بسپارید.
درباره نویسنده
دکتر “لیزا فلِدمَن بَرِت” (Lisa Feldman Barrett)، استاد برجسته روانشناسی دانشگاه “نورث ایستِرن” (Northeastern) است. او همچنین نشستهایی در دانشکده پزشکی “هاروارد” و بیمارستان عمومی “ماساچوست” برگزار کرده است. وی برای تحقیقات خود در مورد احساسات در مغز، جایزه “پیشگام مدیران” را از موسسه ملی سلامت دریافت کرده و بیش از 200 مقاله علمی از او در مجلات “سایِنس” (Science)، “نِیچِر” (Nature)، “نوروسایِنس” (Neuroscience) و سایر نشریات روانشناسی و علوم عصبی-شناختی منتشرشده است.
میکروی شماره یک
در دیدگاه غالب و کلاسیک، احساسات درون مغز ما شکل میگیرد!
کنترل احساسات و هیجانات چقدر سخت است؟ اغلب افراد فکر میکنند که شاید بتوانند برای کنترل احساساتشان تلاش کنند اما بهسادگی قادر به مدیریت این هیجانات نیستند.
مفهوم احساسات و هیجانات بهعنوان بازتابها و گاهی مصنوعاتِ تکاملی موجود در قلمرویی فراتر از عقلانیت، برای چندین هزاره سال است که وجود داشته است. این تعریف، به دیدگاه کلاسیک معروف است و همه، از “ارسطو” (Aristotle)، “بودا” (Buddha)، “داروین” (Darwin)، “دِکارت” (Descartes) و “فروید” (Freud) گرفته تا اندیشمندان امروزی مانند “استیون پینکر” (Steven Pinker)، “پُل اکِمان” (Paul Ekman) و “دالایی لاما” (Dalai Lama) درباره آن سخن گفتهاند.
این برداشت منفعل و مبهم از احساسات، در کتابهای درسی روانشناسی آموزش داده میشود و در رسانهها هم در مورد آن بحث میشود. دیدگاه کلاسیک همچنین، احساسات و هیجانات را مسئلهای جهانی میداند. یعنی فرض بر این است که احساسات در مناطق خاصی از مغز وجود دارند و به شکل خودکار تحریک میشوند. بهعبارتدیگر، مجموعهای از احساسات در همه بشریت وجود دارد و هر یک از آنها دارای ویژگی یا ماهیتی اساسی و مشخص هستند. این مفهوم، “ذات باوری” نامیده میشود و فرض میکند که هریک از ما نهتنها ازنظر احساسی، شفاف هستیم، بلکه قادریم بهطور خودکار، همان احساسات را در دیگران نیز تشخیص دهیم.
در دیدگاه کلاسیک، مغز برای ایجاد احساسات خاص، از قبل اتصالات نورونی دارد. هنگامیکه این نورونها تحریک میشوند، پاسخهای فیزیکی ایجاد میکنند. در دیدگاه کلاسیک، این پاسخهای فیزیکی، بهعنوان رد پای احساسات شناختهشده و از طریق آنها است که احساسات، شناسایی میشوند.
مثلاً تصور کنید که یک همکار مزاحم دارید. طبق این دیدگاه، او “نورونهای عصبانیت” را در شما تحریک میکند که درنتیجه باعث به جوش آمدن خون شما و خشمتان میشود. یا شاید یکی از دوستانتان فوت کند. در این حالت، “نورونهای غم” سیگنالهایی را ارسال میکنند که ممکن است باعث گریه شما شود.
اما شواهد علمی از دیدگاه کلاسیک در مورد احساسات پشتیبانی نمیکنند و پولهای زیادی برای تحقیق روی آن در حال هدر رفتن است.
به این فکر کنید: آیا وقتی ناراحت هستید همیشه چهرهای “غمگین” دارید؟ یا هنگامیکه عصبانی هستید، صورتتان همیشه اخمآلود است؟ البته که نه. هر احساسی را میتوان به طُرُق مختلفی بیان کرد و ابراز داشت. این واکنشهای متنوع به محرکهای احساسی، دیدگاه کلاسیک در مورد احساسات را تضعیف و یا حتی نقض میکند. زیرا در واقعیت، هیچ بیانِ یگانه و یکسانی از غم و اندوه وجود ندارد. بلکه غم و اندوه را به شکلهای مختلفی میتوان تجربه کرد و بروز داد و همین را میتوان در مورد ترس، قدردانی یا شادی نیز گفت. یعنی هر واکنشی وابسته به موقعیت خاص خود است.
آزمایشهای نشان داده است که هیچ ناحیهای از مغز، به هیچیک از احساسات خاص یا درواقع تنها به یک احساس مشخص، اختصاص داده نشده است. این امر، همچنین بدان معناست که موضوع “رد پا” در نظریه کلاسیک نیز در عمل معنی ندارد.
نویسنده این کتاب، در آزمایشگاه علوم میانرشتهای به این یافتهها رسید. دانشمندان مغز و اعصاب در این آزمایشگاه، تصویر مغزی داوطلبان مختلف را بین سالهای 1990 تا 2011 تجزیهوتحلیل کردند. آنها مغز انسان را به مکعبهای مجازی کوچکی مانند پیکسلهای سهبعدی تقسیم کردند و درحالیکه افراد احساساتی همچون ترس، ناراحتی، عصبانیت یا شادی را تجربه میکرد، محققان هم احتمال افزایش فعالیت مغز در هر مکعب را بررسی کردند.
آنها دریافتند که ناحیههای منتسب به “احساس” در مغز، در طول افکار و ادراکات غیراحساسی نیز با افزایش فعالیت مواجه میشوند. بنابراین آنها نشان دادند که اگرچه الگوهای مشخصی از بیان احساسات در جامعه وجود دارد، اما هیچ واکنش یگانهای در مغز براثر این احساسات پدید نمیآید.
بهطور خلاصه، لبخند یک نفر، به این معنی نیست که او لزوماً خوشحال است.
بااینوجود، صنایع فعال در حوزه علم و فناوری، همچنان سرمایه خود را برای تحقیقات وابسته به دیدگاه کلاسیک هدر میدهند. آنها سعی میکنند احساسات را با علائم فیزیکی مانند حرکت عضلات صورت، تغییرات بدن و سیگنالهای مغزی شناسایی کنند.
مثلاً پروژه “غربالگری مسافران با تکنیکهای مشاهدهای” را در نظر بگیرید. این پروژه توسط مأموران اداره امنیت حملونقل در سال 2007 اجرا شد. ایده این بود که تروریستهای بالقوه و افراد مشکوک را بر اساس حرکات صورت و بدن شناسایی کنند. اما این پروژه بینتیجه بود و 900 میلیون دلار برای مالیاتدهندگان آمریکایی خرج برداشت.
میکروی شماره دو
احساسات مختلف ما، خودبهخود و همزمان ایجاد میشوند و بروز آنها بر اساس تجربیات فردی است!
ممکن است تصور احساسات بهعنوان پاسخهایی که طبیعی، ذاتی یا غیرارادی تحریک نمیشوند، غیرمنطقی به نظر برسد. اما این همان چیزی است که ” لیزا فلِدمَن بَرِت” از آن دفاع میکند. او دیدگاه کلاسیک را نقد میکند و ترجیح میدهد بر آنچه “نظریه احساساتِ ساختهشده” مینامد، باور داشته باشد. این نظریه بیان میکند که احساسات، خودبهخود و همزمان در چندین ناحیه از مغز ایجاد میشوند.
این نظریه میگوید: “هر احساس، بر پایه تجربیات فردی شکل میگیرد”. هر پاسخ و واکنش بصری، شنوایی و چشایی بر اساس ورودیهای حسی ما، پیشبینیشده و تخمین زده میشوند و مغز ما، از هر ورودی برای تائید یا تغییر پیشبینیهای خود استفاده میکند. نویسنده استدلال میکند که همه واکنشهای احساسی بهطور مشابه ایجاد میشوند و تجربیات قبلی و ورودیهای حسی، آن را راهنمایی میکنند.
بهعنوانمثال، ممکن است طیفی از واکنشهای خشم را تجربه کنید. اما هرکدام از این احساسات، دارای الگوهای عصبی خاص و همچنین تغییرات و حرکات بدنی مخصوص خود هستند. مغز میتواند هر یک از این واکنشها را تولید کند. مغز، دارای مکانیسمهای گزینشی است که تعیین میکند کدام واکنش خشم با موقعیت پیشآمده، بیشتر سازگار است.
مثلاً گاهی اوقات ممکن است براثر خشم، ناسزا بگویید. دفعه دیگر ممکن است یک نیشخند بزنید. بار دیگر شاید فریاد بزنید یا حتی ساکت بمانید. تنوع در بروز یک احساس، یک امر طبیعی است. این واکنشها طبیعی هستند، زیرا طیف گستردهای از واکنشها وجود دارد که همه آنها در پسزمینه و با توجه به موقعیتی که در آن قرار داریم، تحریک میشوند.
به نظر فلِدمَن، این نظریه جدید درباره احساسات، به همان شیوهای عمل میکند که نظریه تکامل “چارلز داروین” (Charles Darwin)، مفهوم “ذات بیولوژیکی” را تضعیف کرد. پیش از داروین، افرادی که به “ماهیت بیولوژیکی گونهها” اعتقاد داشتند، هر موجود را ثابت و دارای ویژگیهای خاصی میدانستند. اما به لطف “داروین”، ما اکنون میدانیم که گونهها درواقع جمعیتی از موجودات هستند که هرکدام به شکل ظریفی، بسته به محیطی که در آن زندگی میکنند، متفاوت هستند.
برای نویسنده، احساسات بهمنزله همانگونهها برای “داروین” هستند. یعنی احساسات ما، ذاتی یا ثابت نیستند. در عوض، ما احساسات را بهعنوان زیربنای تجربیات خودمان خلق میکنیم.
میکروی شماره سه
ما یک سیستم پیشبینی کننده برای تمام فعالیتهای بدن ازجمله احساسات خودداریم!
آیا میدانید وقتی رانندگی میکنید مغزتان چگونه رفتار میکند؟ اگر تاکنون زیاد رانندگی کردهاید، مغزتان شما را وادار میکند تا کلاچ را بگیرید و دنده را عوض کنید و همه این کارها را تقریباً بدون فکر و بهصورت خودکار انجام میدهید. اما چه چیزی به شما امکان میدهد چنین کاری کنید؟
این سیستم خلبان خودکار یا اتو پایلوت در مغز، “درک درونی” نامیده میشود که بهعنوان “احساس وضعیت داخلی بدن” تعریف میشود. این همان سیستمی است که مغز به کمک آن، بدن شما را با ترکیبی از هورمونها، سیستم ایمنی و سیستم عصبی حفظ میکند تا بدون مشکل کار کند. “درک درونی”، سیستمی را مدیریت میکند که دائماً در حال پیشبینی است، بهطوریکه شما مجبور نیستید همیشه ازآنچه در جریان است، آگاه باشید.
“درک درونی” یکی از اجزای اصلی در ایجاد احساسات است. سیستم درونی مغز ما، در حال پردازش مداوم احساسات داخلی و خارجی است و دادههای خام را طی فرآیند “درک درونی” به احساسات مختلف ترجمه میکند.
اما “درک درونی” چگونه تجربه میشود؟ دو طیف اساسی وجود دارد که هرکدام دو تأثیر را پوشش میدهند.
تأثیرات، همان جنبههای آگاهی ما هستند. آنها همیشه وجود دارند، چه مغزمان در حال حاضر از آنها بهعنوان سنگ بنای احساسات، افکار یا ادراکات استفاده کند چه نکند.
یک سمت طیف، تأثیراتی همچون لذت و رنجش را پوشش میدهد و سر دیگر آن، هیجان و آرامش را شامل میشود.
اجازه بدهید تا با یک مثال در دنیای واقعی، کمک کنیم تا این مفهوم را بهتر درک کنید. تصور کنید نور دلپذیر خورشید، پوست شما را گرم میکند، یا وقتی را به خاطر بیاورید که معده شما، دردِ ناراحتکننده داشت. در چنین لحظاتی، شما احساسات تأثیری قوی را تجربه میکنید، اما آنها فینفسه، احساسات واقعی نیستند. یعنی آنها بهخودیخود شما را خوشحال یا ناراحت نمیکنند.
دانشمندان معتقدند تأثیرات، عواملی ذاتی و درونی هستند. بهعنوانمثال، یک نوزاد از بدو تولید، تأثیرات لذت و رنج را درک میکنند که این بهنوبه خود، منجر به ناله و گریه او میشود.
میکروی شماره چهار
سیستم درک درونی ما، دخلوخرج بدنمان را تنظیم و نحوه مصرف منابع توسط بدن ما را تعیین میکند!
چندین قسمت از مغز بهصورت متوالی برای پیادهسازی درک درونی عمل میکنند. لیزا فلِدمَن این مناطق را “شبکه بینابینی” مینامد و آن را شامل دو بخش خاص میداند.
منطقه اول به نام بخش “بودجهبندی” مغز است. این منطقه، برای اندازهگیری نیازهای بدن از تجربیات گذشته ما استفاده میکند و سپس دستورات پیشگیرانهای را برای کنترل محیط داخلی خود به بدنمان ارسال میکند. بهعنوانمثال، ممکن است به قلب و سیستم تنفسی شما بگوید که با سرعت بیشتری کار کنند یا درحالیکه شما در حال دویدن هستید، دستورالعملهایی را برای متابولیسم مصرف گلوکز صادر کند.
در منطقه دوم، “قشر بینابینی اولیه” وجود دارد. این بخش، نشاندهنده احساسات داخلی مانند احساسی است که شما هنگام تپش قلبتان احساس میکنید.
هر دو ناحیه، یعنی “بودجهبندی” بدن و “قشر بینابینی اولیه” یک حلقه بازخورد تشکیل میدهند که به تنظیم بودجه بدن کمک میکند. بودجه بدن شما، مسئول کنترل منابع بدن مانند گلوکز، کورتیزول و ضربان قلب است.
این وضعیت بودجه بدن شما است که احساسات شما را تحریک میکند.
صرفنظر از کاری که انجام میدهید، بدن شما از منابع خود استفاده میکند. حتی اگر روی یک مبل دراز کشیده باشید، اندامهای شما به کار خود ادامه میدهند. شما با خوردن، آشامیدن و خوابیدن، منابع خود را دوباره تأمین میکنید. همچنین میتوانید با استراحت یا حتی داشتن رابطه جنسی، میزان هزینه و مصرف بدن خود را کاهش دهید.
شما حتی با بهکارگیری تخیل خود نیز، از منابع بدنتان استفاده میکنید. مثلاً وقتی رئیستان در محل کار از کنار شما عبور میکند، حتی اگر کاری هم با شما نداشته باشد، اما همین عبور، به شما استرس وارد میکند و سیستم درک درونی شما، به بودجه بدنتان میگوید که به انرژی بیشتری نیاز دارد.
هنگامیکه سعی میکنید تمام سیگنالهایی را که دریافت میکنید، کنترل کنید، گاهی اوقات بودجه بدن شما ممکن است نامتعادل شود که ممکن است آن را از طریق یک احساس آشفتگی تجربه کنید. اغلب، چنین احساساتی به دلیل کمبود منابع بدن در یک موقعیت خاص به وجود میآیند. آنوقت است که مغز شما سعی میکند عدم تعادل را توضیح دهد.
میکروی شماره پنج
مفاهیم احساسات، ناشی از باورهایی هستند که ازنظر فرهنگی در مورد احساسات ساختهشدهاند!
غم را چگونه توصیف میکنید؟ جالب است که در زبان “تاهیتی” راهی برای توصیف این احساس وجود ندارد. در عوض، تاهیتیاییها از کلمهای به معنی “نوعی خستگی ناشی از ابتلا به آنفلوانزا” استفاده میکنند!
این تعریف چه چیزی را نشان میدهد؟ این پنداره، به ما نشان میدهد که واقعیتهای ما، با مفاهیمی که برای درک محیط خود استفاده میکنیم، سازماندهی و تعریفشده است و بهنوبه خود، این مفاهیم همگی به فرهنگ ما بستگی دارند.
دو شیرینی مشابه بانامهای متفاوت را در نظر بگیرید. تفاوت این دو شیرینی در چیست؟ ازنظر بدن ما، هیچ تفاوت شیمیایی بین آنها وجود ندارد. هر دو یکشکل هستند و اساساً از مواد تشکیلدهنده یکسان ساختهشدهاند. اما این حاصل از تفاوت فرهنگی است که به هرکدام از این شیرینیها، نام متفاوتی داده است و مثلاً یکی بهعنوان دسر و دیگری در وعده صبحانه خورده میشود. این مثال، نمونهای از واقعیت اجتماعی است، جایی که اشیاء از طریق توافقات اجتماعی، معنا و مفهوم پیدا میکنند.
نمونههای توافق اجتماعی بیشمار است. به پول کاغذی فکر کنید که هیچ ارزش ذاتی ندارد. اما ما بهسادگی توافق کردهایم که این کاغذهای رنگی در اندازههای مختلف، ارزشهای متفاوتی دارند.
نکته در اینجا این است که مفاهیم احساسات نیز با توافق فرهنگی شکل میگیرند. وقتی یک مفهوم را بشناسیم، احساس آن را نیز تجربه میکنیم.
به تاریخچه لبخند زدن فکر کنید. امروزه مفهوم احساسات ما، شادی را با لبخند زدن مرتبط میکند. اما همیشه اینطور نبوده است. نویسنده ادعا میکند که یونانیان و رومیان باستان هیچ واژهای برای “لبخند” نداشتهاند و این تغییرات ماهیچهای در صورتمان، یک حرکت واضح و روشن از بیان شادی نبوده است. درواقع، لبخند زدن در قرن هجدهم رواج پیدا کرد، یعنی همان وقتیکه دسترسی وسیعتری به دندانپزشکی امکانپذیر شد. لبخند بهدرستی، اختراع قرونوسطی نامیده میشود.
از سوی دیگر، بدون شک رومیان حرکات و رفتارهای فرهنگی بسیار مهم دیگری نیز داشتهاند که اکنون برای ما معنی ندارند.
میکروی شماره شش
ما از بدو تولدمان، مفاهیم احساسی-فرهنگی را یاد میگیریم. اما قدرت یادگیری ما، بیش از اینهاست!
غمگین، شاد، عصبانی، ناامید، افسرده: اینها احساسات جهانی نیستند. فلِدمَن ادعا میکند که آنها مفاهیمی هستند که ما از لحظه به دنیا آمدن، از والدین و جامعه یاد میگیریم.
این بدان معنا نیست که نوزادان، احساسی ندارند، بلکه همانطور که پیشتر اشاره کردیم، یعنی آنها با مفهوم تأثیرات مرتبط هستند.
از سوی دیگر، مفاهیم احساسات اغلب بهصراحت و روشنی آموزش داده میشوند. تصور کنید یک بچه جیغ میکشد. ممکن است یکی از والدین با پرسیدن این سؤال که “آیا عصبانی هستی که وقت خوابت رسیده و نخوابیدهای؟” یا “آیا از اینکه مامان سرکار میرود ناراحت هستی؟” به سراغ کودک برود. این سؤالات، احساس کودک را باخشم یا غم پیوند میدهند و این رفتار در دوران کودکی متوقف نمیشود. زیرا مغز ما، توانایی ترکیب تجربیات جدید با تجربیات قبلی، یادگیری مفاهیم جدید و تغییر شکل مفاهیم قدیمی را حفظ میکند.
این فرآیند یادگیری، چیز بدی نیست. این بدان معناست که ما در تمایز بین مفاهیم احساسات، بهتر عمل میکنیم که بهنوبه خود، سازماندهی آنها را آسانتر میکند.
بهعنوانمثال، تا همین اواخر، هیچ کلمهای در زبان انگلیسی برای توصیف “احساس لذت از بدبختی یا بدشانسی دیگران” وجود نداشت. اما این دلیل نمیشود که مردم انگلیسیزبان با این حس بیگانه بوده باشند. فقط راهی آسان برای بیان آن وجود نداشت و انگلیسیزبانان برای انجام این کار، باید از یک کلمه آلمانی استفاده میکردند.
ما با تمرین میتوانیم بین احساساتی مانند مثلاً ناراحتی و پریشانی، تمایز قائل شویم. ما بهعنوان یک فرد بزرگسال میدانیم که درد ناشی از یک پای خوابرفته دوام نخواهد داشت، اما قطعاً دفعه اول برای ما وحشتناک بوده است.
بنابراین، احساسات از تجربه ساخته میشوند. وقتی روی پرورش تجربیات جدید سرمایهگذاری کنیم، آنها بهنوبه خود به بذرهای احساسی آیندهی ما تبدیل میشوند.
سخن پایانی
پیام اصلی این کتاب این است که مغز ما، احساسات را از طریق یک سیستم پیچیده ایجاد میکند که سطح انرژی بدن و مصرف این انرژی را نیز تنظیم میکند. احساسی که اغلب اوقات آن را ذاتی تصور میکنیم، درواقع ساختاری است که به کمک رابطه بین فرهنگ، مغز و تفسیرهای ما از احساسات جسمانیمان ایجادشده است.
یک توصیه کاربردی
پیشنهاد عملی در این راه این است که دفعه بعد که احساس افسردگی کردید، چرت بزنید یا قدم بزنید. این فعالیتها، به تعادل مجدد بودجه بدن شما کمک میکند. بدین ترتیب، احساس خواهید کرد که توان شما بازسازیشده و این بدان معناست که میتوانید انرژی خود را به نحوی مصرف کنید که به تغییر تمرکز ذهن شما و در کنار آن احساسات شما کمک کند.