نام کتاب : هنر امکان
نویسنده : روزاموند استون زاندر و بنجامین زاندر (Rosamund Stone Zander, Benjamin Zander)
سال انتشار : 2020
کتاب “هنر امکان”، مجموعهای از استراتژیها را ارائه میدهد که امکان تحقق هر هدفی در هر بُعد زندگی شمارا فراهم میکند. شما با استفاده از این استراتژیها، میتوانید خلاقیت خودتان را تقویت کنید، مهارت حل مسئله خود را ارتقا دهید و روابطتان با دیگران را بهبود بخشید.
پس اگر شما هم:
- یکی از متفکران مدرن هستید و به دنبال راهکارهای جدیدی برای حل مسائل قدیمی میگردید،
- جستجوگری هستید که به فراوانی بیشتر در زندگی خودتان امید دارید،
- و یا میخواهید از محدودیتهای خودتان، فراتر بروید،
به شما پیشنهاد میکنیم که به این خلاصه کتاب، گوش بسپارید.
میکروی شماره 1
با تغییر نگرش خود از “کمبود” به “فراوانی”، زندگیتان را متحول کنید
«ترسِ از دست دادن» یک بخشِ همیشه حاضر در جامعه غرب است. همه ما با اضطرابی که این ترس به همراه میآورد، آشنا هستیم؛ از امینت مالی گرفته تا پیشرفت شغلی و حتی روابط شخصی.
فرهنگِ «کمبود» همه این ترسها را پایهریزی میکند و همه ما را به رقابت با یکدیگر برای کسب ثروت، قدرت و تأثیرگذاری بیشتر، وادار میکند. هیچکدام از اینها ما را شاد نمیکنند؛ بااینوجود، ما هرگز آنها را زیر سؤال نمیبریم.
اما اگر تصمیم بگیرید این بازی «کمبود» را متوقف کنید و بهجای آن، نگرش «فراوانی» را برگزینید چه میشود؟ این تغییر چگونه همهچیز را متحول میکند؟ اگر به دنبال یک روش معنادارتر برای زندگی کردن هستید، پس این نگرش را برگزینید. با یادگیری چند استراتژی خردمندانه، میتوانید زندگیتان را به دنیایی از امکان تبدیل کنید.
در این میکرولِرن به چنین پرسشهایی، پاسخ داده میشود:
- چرا هیچوقت دنیا را همانگونه که واقعاً هست، ندیدهاید؟
- چگونه کاغذهای سفید، یک ارکستر را متحول کردند؟
- کدام شیء در قرونوسطی توسط مردم حمل میشد؟
میکروی شماره 2
زندگی شما بر پایهی مفروضات شما ساختهشده است
اگر میخواهیم هنر امکان را جستجو کنیم، بهتر است از کسی که میدانست چگونه فراتر از واقعیات روزمره به زندگی نگاه کند، شروع کنیم. استاد نقاشی کوبیسم، پابلو پیکاسو (Pablo Picasso).
داستان ازاینقرار است که یکبار، وقتی پیکاسو سوار قطار بود، مردی به سمت او آمد و از او پرسید که چرا مردم را آنگونه که واقعاً هستند، نقاشی نمیکند؟ چرا سرهای مردم را به شکلهای خندهدار و چشمهایشان را خارج از خطوط میکشد؟ پیکاسو پرسید که منظورش چیست و مرد، عکس یک زن را از کیف پولش خارج کرد و گفت: “این همسر من است.” پیکاسو نگاهی بهعکس انداخت و کنایه زد: “او بسیار لاغر و کوچک است.”
برای ما خندهدار است، اما پیکاسو فهمید که فهم آدمها توسط مفروضاتشان محدودشده است. آن عکس ممکن بود ظاهر آن زن را نشان بدهد اما آنچه واقعاً بود را نشان نمیداد.
انسانها جهان را توسط یک پروسه سه مرحلهای درک میکنند. اول، حسهای شما اطلاعاتی را که برای بقای شما لازم است، از محیط جمعآوری کرده و به مغزتان ارسال میکنند. سپس، مغزتان محیط شبیهسازیشدهای را بر پایه آن اطلاعات میسازد. و در آخر، شما یک تجربه آگاهانه از آن محیط دارید که توسط مغزتان شبیهسازیشده است.
این به این معناست که هر چیزی که شما درک میکنید، توسط بیولوژیتان محدودشده است. برای موجودات دیگر نیز همینطور است. اگر شما یک قورباغه بودید، حتی اگر در حال تماشای غروب آفتاب بودید، نمیتوانستید رنگها را ببینید. اگر زنبور بودید، یک گل برایتان شبیه یک الگوی ماورا بنفش بود. مهم نیست که چقدر سعی کنید واقعنگر باشید، چون همیشه جهان را توسط یک لنز ویرایش شده تجربه میکنید.
این موضوع، محدودهای برای امکانپذیری ایجاد میکند. وقتی شما میدانید که جهان را توسط یک قاب محدود میبینید، میتوانید آن را زیر سؤال ببرید. برای مثال، شما در حال نقاشی یک پرتره هستید. احتمالاً فکر میکنید که این نقاشی باید یک بازنمایی واقعی از سوژهتان باشد. اما از خودتان سؤال کنید که اگر این پرتره، چیزی بهغیراز آنچه ذهن شما، شبیه به انسان میپندارد را بازنمایی کند، چه میشود؟ خودتان را تشویق کنید که متفاوت ببینید، اینگونه ممکن است همانند پیکاسو دیدگاه جدید و رادیکالی به دست بیاورید.
برای کشف امکانات و فرصتهای جدید، عادت کنید که مفروضاتی که میسازید را شناسایی کنید. سپس از خودتان بپرسید که چه اتفاقی ممکن است رخ دهد اگر لنز نگاهتان را گسترش دهید. اینگونه ممکن است برای چالشهایی که با آنها مواجهید، راهحلهای جدیدی پیدا کنید.
میکروی شماره 3
شما دائماً از طریق ترس، برانگیخته میشوید
فکر میکنید هرروز صبح که بیدار میشوید، چه چیزی ناخودآگاه شمارا به حرکت درمیآورد؟ شاید رسیدن به آن هدف شغلی، یا نواختن آن قطعه پیانویی که در حال یادگیریاش هستید، یا هم شاید اقدام برای بهترین کاری که میتوانید برای خانوادهتان انجام دهید. اما آنچه واقعاً زیربنای انگیزه شما است، ممکن است متعجبتان کند: بقاء.
شما هم مانند همه انسانها از لحظه تولد، به دنیایی پرت شدید که نویسندگان آن را “دنیای اندازهگیری” مینامند. یعنی جایی که زندگی روزمره ما توسط مقایسههای بیپایان، استانداردها و نمرات، تعریف میشود.
دنیای اندازهگیری فرض میکند که جهان خطرناک است و منابع، نادر هستند. این دنیا آن چیزی را که فکر میکنیم ممکن است محدود میکند، زیرا ما معتقدیم بقا، همچون یک مبارزه است.
اما چند لحظه تأملکنید وزندگی در دنیایی را که اندازهگیری، خطر و ترس از کمبود وجود ندارد تصور کنید. در چنین دنیایی، امکانها، بیپایان و فراوان است و ما دیگر نیازی به تقسیمبندی زندگیمان به چیزهایی که مضر و یا مفید هستند، نداریم. حقیقتا، گزینهای به نام دستهبندی نخواهیم داشت زیرا ابزارهای اندازهگیری وجود نخواهند داشت.
در این دنیا، شما میتوانید بهطور همزمان همهچیز را بپذیرید و با دیگران به اشتراکگذارید. و بدون هیچ ترسی، شما میتوانید به زندگی و تغییرات زیبایش، خوشآمد بگویید زیرا چیزهای ناآشنا دیگر تهدیدآمیز نخواهند بود. این دنیا جایی است که نویسندگان این کتاب به آن “دنیای امکان” میگویند: مکانی برای لذت، خلق و محبت.
دنیای امکان ممکن است مثل یک افسانه به نظر برسد، اما شما همین حالا هم بدون اینکه متوجه باشید آن را مشاهده کردهاید. آن زمانهای جادویی که کاملاً در زمان حال، حاضر هستید و جذب چیزی شدهاید، وارد آن دنیا میشوید. به زمانی فکر کنید که از چیزی متأثر شده بودید: زمانی که خواهرزاده یا برادرزادهتان را برای اولین بار دیدید، زمانی که با یک قطعه موسیقی انگار به زمان دیگری انتقال داده شدید و یا زمانی که شجاعت یک انسان معمولی، قلبتان را لمس کرد. در آن لحظات، با چیزی فراتر از خودتان ارتباط برقرار کردید. و وقتی آن اتفاق افتاد، دنیای اندازهگیری را پشت سر گذاشتید.
خبر خوب این است که نیاز نیست برای رسیدن آن لحظات خاص صبر کنید. شما هر زمان که بخواهید، میتوانید با نظارت بر افکار و اعمالتان، خودتان را به آن دنیا انتقال دهید. مرتباً از خودتان بپرسید که چه چیزی من را تحت تأثیر قرار میدهد؟ در این لحظه چه چیزی به من انگیزه میدهد؟ نهایتاً میبینید که ترس، همیشه شمارا عقب نگه میدارد.
وقتی به این نقطه برسید، میتوانید به آن ترسها بخندید زیرا که میدانید آنها بر پایه افسانه کمبود بناشده بودند. دانستن این موضوع باعث میشود تا شما جهان اندازهگیری را کنار بگذارید.
میکروی شماره 4
دگرگونی از ایجاد تغییر به وجود میآید، نه از موفق بودن
خودتان را در ساحلی تصور کنید. جایی که هزاران ستاره دریایی در شنها سرگردان هستند. در آن نزدیکی، زنی را میبینید که آنها را یکییکی به دریا پرتاب میکند. این کار به نظر شما بیمعنی میآید. بههرحال، او هرگز نمیتواند همه ستارههای دریایی را نجات دهد. درست است، اما این کار او برای هر یک از ستارههای دریایی تفاوت بزرگی ایجاد میکند.
همهچیز به ادراک ما برمیگردد. موفقیت و شکست دوروی یک سکه هستند. ما مقید شدهایم که بر موفقیتمان تمرکز کنیم: تقویت نمرههایمان، ترفیع گرفتن، پیروزی در بازی بیسبال. اما با این کار، ما دائماً با ترس از شکست زندگی میکنیم.
بهجای این کار، به ستاره دریایی فکر کنید. بر اینکه چه چیزی میتوانید به جهان ارائه بدهید و نه اینکه چه چیزی میتوانید به دست بیاورید تمرکز کنید. خواهید دید که میتوانید خود را از ترس رها کنید.
اینکه زندگی خود را بهعنوان فرصتی برای عطا کردن ببینید، به چرخههای معیوب موفقیت و مقایسه پایان میدهد. وقتی بر کمک کردن و نه رقابت، تمرکز کنید، میتوانید خود را به لحظه بسپارید و دیگر نگران نباشید که باید برای چیز دیگری تلاش کنید. برای مثال، اگر باکسی قرار ملاقات دارید، بهجای اینکه از بالای شانهاش به دوروبرتان نگاه کنید و به دنبال شخص جذابتری باشید، گذراندن وقت باکسی که در آن لحظه با او هستید را بپذیرید.
وقتی خودتان را همان کسی ببینید که دیگران میتوانند از بودن با او بهره ببرند، دیگر به چشم رقابت به بقیه نگاه نمیکنید. این موضوع تنها به خودتان کمک نمیکند بلکه دیگران را نیز خوشحال میکند، زیرا شما در حال کمک کردن به آنها نیز هستید. بهاینترتیب، هردوی شما متحول شدهاید.
بخشنده بودن، تنها به دو گام نیاز دارد. در ابتدا، لازم است این موضوع را بپذیرید که شما یک انسان بخشنده هستید. سپس، با اطمینان از اینکه شما بخشی از جهان امکان و منابع تمامنشدنی آن هستید، زندگی خود را باانگیزهی ایجاد تغییر شروع کنید. آنگاه همانطور که نویسندگان این کتاب اشاره میکنند، شما دیگر آن نوازنده ویولن که مصمم به کسب شهرت است، نیستید. بهجای آن، شما خود را وقف بهترین نوازنده شدن کردهاید. کسی که وقتی شروع به نواختن میکند، روح دیگران را نیز به شور و هیجان میآورد.
اگر این کار را انجام دهید، پاداشهایی به دست میآورید که بسیار معنادارتر و ماندگارتر از هر چیزی است که شهرت یا شانس میتواند به ارمغان بیاورد. زیرا از این طریق، با دیگران ارتباط عمیق برقرار خواهید کرد و این بیشترین چیزی است که همه ما آرزوی آن راداریم.
میکروی شماره 5
ارزش قائل شدن برای افراد، باعث درخشش آنها میشود
عضویت در یک ارکستر حرفهای، عاشقانگی مخصوص به خودش را دارد. روزهایی که همراه هنرمندان دیگر به تمرین کردن میگذرد و شبهایی که در سالنهای باشکوه کنسرت به برانگیختن اشک تماشاگران سپری میشود.
اما واقعیت کمی متفاوت است. در شماره بهار 1996 مجله هارمونی (Harmony)، مقالهای درباره کار در یک ارکستر سمفونی، حقیقتی تعجبآور را فاش کرد: نوازندههای ارکستر کمتر از نگهبانان زندان از شغلشان راضی هستند.
دلیل این نارضایتی عمیق نوازندهها چه بود؟ سبک رهبری. رهبران ارکستر، تمامیتخواه هستند. آنها توقع دارند هر خواسته و دستور آنها بدون هیچ سؤالی پذیرفته شود. این همان ویژگی مشترک رهبران ارکستر با مدیران سازمانی است.
نکته مهم درباره سلب قدرت از اعضای تیم این است که این کار شما آنها را بیانگیزه میکند، پس شما نتایج بدتری میگیرید. نیازی به اشاره به این موضوع نیز نیست که اگر در موقعیت قدرت هستید، درخطر خودمحوری نیز قرار میگیرید.
نویسنده، بنجامین زاندر (Benjamin Zander)، وقتی به این مکاشفه رسید، نزدیک به 20 سال سابقه رهبری ارکستر داشت. تمرکز او تا آن موقع، بر روی خودش بود: منتقدها کارش را چگونه نقد میکردند؟ آیا تماشاگران از کارش لذت میبردند؟ و اینکه خودش واقعاً چقدر خوب عمل کار؟ موفقیت خودش همواره در خط مقدم ذهنش بود.
پس از مدتی زاندر به این فکر کرد که اگر نگرانی درباره خودش را کنار بگذارد و بهجای آن بر نوازندههایش تمرکز کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ او با گذاشتن یک ورق کاغذ سفید بر روی هر استند موسیقی بعد از هر تمرین شروع کرد و نوازندههایش را به نوشتن بازخوردشان تشویق کرد. چیزی که در آن صنعت، جایی که رهبران ارکست، خدایان مصون از خطا محسوب میشدند، سابقه نداشت.
چیزی که زاندر کشف کرد این بود که نوازندهها، نظرات خوبی برای بیان کردن داشتند، بخصوص درباره تعبیرشان از موسیقیای که نواخته شده بود. وقتی او آن نظرات را در هدایت ارکست گنجاند، کیفیت اجرا سر به فلک کشید. نوازندگان او علاقه و مشارکت بیشتری نشان دادند و از اینکه مانند همکاران واقعی زاندر در نظر گرفته میشدند، شگفتزده شده بودند.
شما هم اگر یک رهبر هستید، این روش را با تیم خودتان امتحان کنید. از خودتان بپرسید که قصد دارید چه مقدار به تیمتان اقتدار بدهید تا همه بتوانند از منافع کار تیمی سود ببرند.
وقتی از حق خود برای شنیده شدن محروم میشویم، بیانگیزه، ناامید و دلسرد میشویم. از طریق ایجاد محیطی که همه بدون توجه بیجایگاهشان در چارت سازمانی، قدرت رهبری دارند، نتایج بهتری میگیرید و تیم خود را تقویت میکنید. و هنگامیکه یک فرد در تیم شما، عملکرد درخشانی ندارد، او را بیکفایت تلقی نکنید. بلکه از خود بپرسید که چهکاری انجام میدهید که او را از بقیه عقب نگهداشته است.
میکروی شماره 6
با پذیرش آنچه اکنون وجود دارد، در را به روی امکانهای جدید بازکنید
تصور کنید برای تعطیلاتی که خیلی هم به آن نیاز داشتید، به فلوریدا (Florida) رسیدهاید. باران میآید و پیشبینی هوا میگوید که تمام طول هفته نیز بارش باران ادامه خواهد داشت. شانس بدتان برایتان غیرقابلباور است. تمام چیزی که میخواستید، یک هفته شنا کردن و استراحت زیر نور خورشید بود، اما حالا تعطیلاتتان ازدسترفته است.
اما اگر بهجای آرزوی اینکه همهچیز متفاوت میبود، متعهد شوید که در لحظه باوجود تمام وقایع، حاضر باشید، فرصتهای جدیدی پیدا خواهند شد.
بله، حضور در ساحل ممکن نیست، اما شاید بالاخره وقت آن رسیده که همان کتابی که میخواستید را بخوانید و یا یک فیلم ببینید. با حاضر بودن در لحظه و آگاهی از احساساتتان، میتوانید فرصتهای جدید را پیدا کنید.
حاضر بودن در لحظه به این معنا نیست که سختیها یا بیعدالتیها را بپذیرید. بلکه به این معناست که درباره هر تجربه، کنجکاو باشید و به عکسالعملتان دقت کنید. وقتی این کار را میکنید، میتوانید همهچیز را از یک زاویه دید متفاوت ببینید.
برای مثال، یک نوازنده شیپور یکبار از زاندر برای نواختن دو نوت اشتباه عذرخواهی کرد. اگر او این خطا را مرتکب نمیشود، اجرایی فوقالعاده داشت. اما زاندر در برابر عذرخواهی او گیج شده بود. اگر نوازنده آنقدر روی نواختن عالی هر نوت، متمرکز بود، موسیقیای که مینواخت خشک و سخت و کمتر تأثیرگذار میشد. زاندر آن دو خطا را بهعنوان کاستی نمیدید، بلکه نشانهای از علاقه و شور میدید که تجربهای بهیادماندنی را خلق کرده بود.
برای اینکه بیشتر در لحظه حاضر باشید، این تکنیکها را تمرین کنید. اول اینکه روی چیزی که «باید» باشد تمرکز نکنید. عصبانی شدن درباره بارش باران در مکانی که معمولاً آفتابی است، مانع یافتن فرصتهای جدید توسط شما میشود. فقط نگاه کردن به ابعاد منفی اتفاقات، شمارا از دیدن موقعیت بهعنوان یک کل منسجم، بازمیدارد.
دوما، تمرین کنید که با احساسات سخت خودتان روبرو شوید. وقتی احساسات قویای را تجربه میکنید، مثل غم یا خشم، غریزه شما این است که از هر چیزی که آن احساسات را به وجود میآورد، فرار کنید. اما شما نمیتوانید احساسات را دور بزنید. بهجای آن، یاد بگیرید که آنها را بروز دهید. با این کار، میفهمید که آن عواطف دوره خود را طی میکنند و سپس شمارا ترک خواهند کرد. هر بار که این کار تمرین را میکنید، تابآوری خود را قوی میکنید و این توانایی، دفعه بعد نیز به شما کمک خواهد کرد.
نکته آخر اینکه قضاوت کردن را متوقف کنید. این باران ممکن است برای تعطیلات ساحلی شما بد باشد، اما کشاورزان پایین جاده ممکن است واقعاً به آن نیاز داشته باشند. وقتی شما در لحظه حاضر هستید، لازم نیست که اتفاقات را به بد یا خوب تقسیمبندی کنید. همهچیز به تجربهای تبدیل میشود که شما میتوانید از آنها درس بگیرید.
میکروی شماره 7
از اشتیاق برای بهره بردن از انرژی فراوان جهان استفاده کنید
به زمانی فکر کنید که بسیار پرانرژی بودید. شاید شوق انجام فعالیتی که دوست دارید را داشتید، یا در حال وقت گذراندن با شخصی بودید که هارمونی بسیار خوبی باهم دارید. اگر شما هم مثل بیشتر مردم هستید، انرژی را یک منبع محدود میبینید، منبعی که باید بجنگید تا آن انرژی را به چنگ آورید.
اما شارژری وجود دارد که 24 ساعت شبانهروز فعالیت میکند و میتواند انرژی پایانناپذیری به شما بدهد. این شارژر چیزی نیست جز زمانهای اشتیاق. یعنی هنگامیکه شما در حال ارتباط برقرار کردن با چیزی هستید که عمیقاً به آن علاقه دارید، نگران موفقیت یا شکست نیستید و میتوانید خودتان را وقف آن اشتیاق کنید. با تبدیل این اشتیاق به یک عادت، این انرژی بیشتر و بیشتر میشود.
برای متصل شدن به این نیروی فوقالعاده و به دست آوردن اشتیاق بیپایان، باید دو گام بردارید.
گام اول این است که چیزی که شمارا عقب نگه میدارد بشناسید و رهایش کنید. انتخاب راه اشتیاق ممکن است به این معنا باشد که هنجارهای جامعه را زیر پا بگذارید، مثل انتخاب یک مسیر شغلی متفاوت. یا شاید خودتان را عقب نگه میدارید تا حس کنید بر اوضاع کنترل دارید. اشتیاق، طوفانی و مخاطرهمیزآآمیز است، درست مثل عاشق شدن. وقتی خودتان را در دریای اشتیاق رها میکنید، آنگاه با آن انرژی عظیم ارتباط برقرار میکنید.
گام دوم این است که اشتیاق را بپذیرید. بهجای اینکه آن را چیزی ببینید که انرژی از آن ساطع میشود، خود را مانند کانالی تصور کنید که اشتیاق در آن شناور است. زمانی که جریان اشتیاق در حال عبور از شماست، استعدادها و علایق خاص شما آن را شکل میدهد. بنابراین این جریان شوق و شور، به شکل چیزی فوقالعاده، مثل نواختن موسیقی، حاضر بودن برای عزیزانتان، یا جنگیدن برای آن چیزی که به آن اهمیت میدهید، تبدیل میشود.
بنجامین زاندر این پدیده را وقتی فهمید که به یک پیانیست جوان در حال نواختن در کلاس نگاه میکرد. نوازنده جدی، آن قطعه موسیقی را عمیقاً میشناخت، اما آن اجرا درخشنده نبود. زاندر که او را تماشا میکرد، دلیل این موضوع را فهمید. وقتی پیانیست در حال اجرا بود، بسیار سفتوسخت مینشست. زاندر او را تشویق کرد تا به بدنش اجازهی حرکت از جایی بهجای دیگر بدهد، اجازه بدهد که وزنش را به موسیقی منتقل کند تا موقع اجرا، موسیقی هم درون او به حرکت درآید.
ناگهان، هم نوازنده و هم موسیقی، متحول شدند. تماشاگران که قلبهایشان تحت تأثیر قرارگرفته بود، به نفسنفس افتادند. آنها دیگر به یک اجرای فنی گوش نمیکردند. آنها داشتند تجربهای احساسی را درک میکردند که به موسیقی و سایر حضار، متصلشان میکرد.
وقتی ما تلاش برای عالی بودن را متوقف کنیم و با قلبهایمان زندگی کنیم، در یکلحظه با دیگران متصل میشویم. در آن لحظه، خودمان را به منبع انرژی بیپایان جهان وصل میکنیم تا این انرژی در هر ثانیه از روز، در ما جریان یابد.
میکروی شماره 8
از پتانسیل خود برای ایجاد فرصت برای دیگران استفاده کنید
در قرونوسطی، افروختن آتش در ابتدا سخت بود، زیرا مجبور بودید از سنگ چخماق استفاده کنید یا دوتکه چوب را به یکدیگر مالش دهید. بنابراین، مردم، یک خاکستر در حال سوختن را در یک جعبه فلزی حمل میکردند و تمامروز ذراتش را سوزان نگه میداشتند تا روشن بماند. به این صورت، آنها بهراحتی میتوانستند هر زمان که خواستند، آتش روشن کنند.
همه انسانها مانند آن خاکستر سوزان هستند. شما این پتانسیل رادارید که بارها درون قلب هرکسی که میبینید، آتشی روشن کنید. وقتی با این پتانسیل روبرو شوید، میتوانید شعلههای اشتیاق را همهجا روشن کنید وزندگی دیگران را متحول کنید.
بنجامین زاندر هم باقدرت آن جرقه، غریبه نیست. در جریان یک برنامه توسعه برای دانشآموزان محروم در لندن، او ارکستر فیلارمونیکی (Philharmonia) 80 قطعهای را در یک رویداد اجرا کرد. در طول این اجرا، زاندر متوجه دانشآموز دهسالهای در میان تماشاگران شد که با اشتیاق با موسیقی حرکت میکرد. زاندر او را به بالای صحنه دعوت کرد، باتوم رهبری را به او سپرد و از او دعوت کرد که اجرای ارکستر را رهبری کند.
زاندر کنترل آخرین اجرای ساده سمفونی پنجم بتهوون (Beethoven) را به او داده بود، زیرا میدانست که نوازندگانش توسط این رهبر خردسال، یعنی آنتونی (Anthony)، گیج نمیشوند. او از آنها انتظار داشت بدون توجه به آنچه آنتونی انجام میدهد، قطعه را اجرا کنند.
اما آنچه اتفاق افتاد، شگفتآور بود. جرقه الهامی که زاندر به نمایش گذاشته بود و افتخارِ اینکه از بین هزاران دانشآموز انتخابشده بود، باعث شده بود آنتونی با شور و اشتیاق، غرق در نقش خود شود. جرقه او نوازندگانی که حرکات مشتاقانه او را دنبال میکردند نیز شعلهور کرد. و حتی بر خاکسترهای آتش اشتیاق همکلاسیهایش نیز که در آخر قطعه او را تشویق میکردند دمید. آن شب، وقتی اجرای او در اخبار پخش شد، وقتی مردم رهبری او دریکی از مشهورترین ارکسترهای دنیا را دیدند، جرقه آنتونی آتشی در سراسر کشور روشن کرد.
با در نظر گرفتن هر شخص جدیدی که ملاقات میکنید بهعنوان کسانی که آماده دریافت جرقه شما هستند، چنین تجربیات متحولکنندهای ایجاد میکنید. آنتونی قبل از زاندر، هیچوقت یک ارکستر را از نزدیک ندیده بود و موسیقی کلاسیک، هیچوقت جزئی از زندگی او نبود. اما زاندر این موضوع را بهعنوان یک مانع ندید، بلکه این را فرصتی برای الهام بخشیدن به آنتونی دید.
مثل نوازندگان آن ارکستر، برای دریافت جرقه از سوی دیگران نیز آمادهباشید. انرژیای که اشتیاق از آن ساختهشده است، قدرت این را دارد که ارتباطاتی آتشین ایجاد کند و مردم را تشویق کند که واقعاً درگیر یک فعالیت شوند. هر آتش میتواند جرقهای برای یک آتش دیگر باشد، خواه آن شعله کوچک از خاکستر شما شروع شود یا نه.
میکروی شماره 9
با از بین بردن فردیت، راهحلهای سودمند دو جانبه پیدا کنید
تاریخ پر از داستانهایی درباره تعارض است: ملت در برابر ملت؛ احزاب سیاسی رقیب؛ تضاد مدیریت با نیروی کار خود. حلوفصل ادعاهای مربوط به مناطق یا منابع، به روشی محترمانه، بهاندازه افسانهها خیالانگیز به نظر میرسد. اما با استفاده از امکان، میتوانید بر این خصومتها غلبه کنید.
همانطور که بررسی کردیم، امکان در جهانی وجود دارد که در آن رقابت وجود ندارد. و با حذف رقابت، دیگر نیازی به برچسبهایی مانند «من» یا «تو» نداریم. فردیتتان را رها کنید و اتفاقی جادویی خواهد افتاد. ناگهان، با هویتی جدید به نام «ما» مواجه خواهید شد.
«ما» زمانی پدیدار میشود که از تمرکز بر روی نیازها و نگرانیهای فردی دستبردارید و به تصویر بزرگتر نگاه کنید. بهجای امتیاز دادن به هر نوت موسیقی، کلیت قطعه موسیقی را بررسی کنید. اینگونه است که جهانبینی شما بزرگتر میشود و شما از دیدن جهان تنها از زاویه دید خودتان، دست میکشید. میبینید که اینگونه به همه سود میرسانید و میتوانید راهحلهایی پیدا کنید که صرفاً به خود شما سود نمیرساند.
یک «ما»ی واقعی، مجموعهای از افراد نیست، بلکه بهخودیخود یکنهاد است. به این معنا که رقابت دیگر ممکن نیست. اگر تنها یکنهاد وجود داشته باشد، دیگر چیزی برای رقابت در برابرش وجود ندارد. همچنین برنده یا بازندهای نیز معنی ندارد، زیرا تنها یک گروه متحد وجود دارد.
برای تغییر از فرد به جمع، با توجه به شباهتهای موجود بین دو گروه شروع کنید: شاید این شباهت، یک تاریخ مشترک، اهداف یا نیازهای یکسان باشد. بعضی از این شباهتها ممکن است در ابتدا نامشخص باشند، بنابراین به زمان نیاز دارید تا آنها را کشف کنید. زمانی که آنها را کشف کردید، با روایت شباهتهای گروه، حس «ما بودن» را تشویق کنید. داستانی بسازید که از رشتههای مشترک بافتهشده است. با روایت آن، شما یک هویت جدید و متحد را تقویت میکنید و برچسبهای فردی، رنگ میبازند.
درنهایت، کشف کنید که چه چیزی برای همه بهتر است. بهعنوان یک گروه، دوست دارید چه نتایجی به دست بیاورید؟ و افراد گروه در راستای رسیدن به این اهداف، حاضرند چه گامهایی بردارند؟
رویکرد «ما» به همه این فرصت را میدهد که اجرای در راهحل، مشارکت داشته باشند. این رویکرد مفید است زیرا ارتباط ایجاد میکند و چیزی را تقسیم نمیکند. برخلاف هر تعارضی که در تاریخ بشر ثبتشده است، این ارتباط است که قلبهای همه ما، تماماً در جستجوی آن است.
سخن پایانی
امکانها و فرصتهای بسیار زیادی در جهان وجود دارد که ما میتوانیم آن را درک کنیم. اما غریزه بقا به ما دید تونلی میدهد و ما را از جستجوی آنچه ممکن است وجود داشته باشد، بازمیدارد. وقتی ما میپذیریم که بین کمبود واقعی و ترس از دست دادن، تفاوت وجود دارد، میتوانیم نیازمان به رقابت با دیگران را رها کنیم. و مطمئن باشیم که هرچه که به آن نیاز داریم و حتی بیشتر از آن، در حال حاضر در جهان موجود است. اگر به این حسِ فراوانی اجازه ورود بدهید، آنگاه دریچهای را به روی امکان بازخواهید کرد و به احساساتی دسترسی خواهید داشت که معنای زندگی شمارا تقویت خواهند کرد.
یک پیشنهاد کاربردی: از همان ابتدا، به همه نمره 20 بدهید.
تصور کنید اگر بدانید که شما همینالان هم به خاطر تلاشهایتان نمره 20 کسب کردهاید، چقدر با اطمینان میتوانید مهارتها، استعدادها و روابط جدیدتان را تقویت کنید. حالا تصور کنید که اگر همین کار را برای آدمهای زندگیتان انجام دهید، چگونه تجربیات آنها دگرگون خواهد شد. دادن نمره 20 به افراد در ابتدای هر رابطه، آنها را از ترسِ ناامید کردن شما، رهایی میدهد. و این رهایی، برای آنها فضایی ایجاد میکند تا خود را کاملاً درک کنند، بدون اینکه توقعات بیرونی، این امر را به تعویق بیندازد.